وردوس، جنگ را جدلى مىداند که روابط صلحآمیز را معلّق مىکند. او مىنویسد:
جنگ، جدلى مسلّحانه بین دولتها است که در آن کلّیه روابط صلحآمیز معلّق شده باشد.(رابینسون،۱۳۶۸،۱۱)
این تعریف، گرچه بر تعلیق روابط صلحآمیز در جنگ تکیه دارد، امّا کامل نیست. چه بسا میان دو کشور جنگ صورت گرفته باشد، ولى روابط از طریق سفیران و کارداران و…برقرار باشد. مانند چند سال اوّل جنگ ایران و عراق که سفارتخانههاى دو کشور در پایتختها دایر بود.
هراکلیتوس(۵۳۵- ۴۷۵ق. م فیلسوف اشرافزاده یونانى) جهان را عالم اضداد مىداند و عقیده دارد درگیرى و کشاکش بین این اضداد، موجب تغییر و تحول در عالم هستى مىشود. بنابرین جنگ یکى از مظاهر قانون حاکم بر جهان است. وى مىگوید: جنگ سرچشمه زاینده و فرمانرواى وجود است و قانونى همگانى است و بنابرین بیدادگرى نیست؛ ضرورتى است که هستى بى آن پایدار نمىماند.
وى حتّى جنگ را عامل شکلگیرى عالم و عین عدالت مىداند و مىگوید: تعارضات در عالم خلقت، موجب تحوّل و سبب بروز وضع جدید مىشوند، به این جهت، جنگ عامل شکلگیرى عالم و عین عدل است. پس جنگ، پدر همه چیز است.(همان،۱۳)
امپدوکلس نیز مانند هراکلیتوس، جنگ و ستیز را جزو ذات خلقت مىداند و به آن ایمان دارد و مىگوید: «من، به ستیز وحشیانه ایمان آوردم.» اما این جنگ و درگیرى را در قالب «مهر» و «کین» مورد تأئید قرار مىدهد که البته همیشگى نیست؛ گاهى «مهر» یا «صلح» مسلط مىشود و گاه «کین» و «جنگ».
نیچه نیز جنگ را عصاره تمدن و مدنیت مىشمارد و مىگوید: جنگ و شهامت، خالق پدیدههاى عظیمترى از عشق به همنوع هستند. جنگ، آزمون نیکویى است؛ یعنى تنها کنکور بىطرف و عادلانه و در حقیقت شاید یگانه رقابت پندار.
در نظر نیچه، فرد قوىتر در جنگ غلبه مىکند و ضعیف تر محو مىشود و جامعه بشرى با جنگ حجامت مىگردد، و بدین ترتیب در این رقابت عادلانه، راه براى ظهور «ابرمرد» گشوده مىشود! که بزرگ ترین خدمت به همنوع است از نظر این فیلسوف آلمانى هر جنگى مشروع و مجاز است، زیرا موجب تحرک جامعه مىشود.
نیچه معتقد است که جنگ، ریشه در غریزه انسان دارد؛ انسان هنگامى دست به جنگ مىزند که مىخواهد از قید و بندى که عقل براى او فراهم آورده رها شود.(وال،۱۳۷۵،۸)
این نظریه و آراى قبل آن، طرفدار مطلق جنگ هستند که از نظر بسیارى افراد چون «ولتر»، «کانت» و … مطرود است.
ولتر، جنگ را بزرگ ترین جنایت مىداند و هیچ سودى در آن نمىبیند و معتقد است که جنگ افروزان باید مجازات شوند، ولى به این دلیل که مهاجمان و تجاوزگران براى جنگافروزى خود، دلایل ظاهر فریبى مىتراشند، این جنایت بزرگ، بدون مجازات باقى مىماند.(وسلی،۱۹۸۸،۶)
کانت پا را فراتر از ولتر گذاشته مىگوید: جنگ سرچشمه همه شرهاست، لیکن هیچ درمان کامل و فورى نمىتوان براى آن یافت؛ زیرا جنگ ریشه در خودپرستى طبیعى انسان دارد؛ پس، ناچار باید قواعدى براى کنترل و مهار آن وضع کرد.»
ولى کانت، چون منتسکیو، (۱۶۸۹- ۱۷۵۵ م. حقوقدان فرانسوى) دفاع را حق طبیعى انسانها دانسته مىگوید: دفاع بر همه شهروندان واجب است.(همان،۷)
توماس هابز، بشر را ذاتاً شریر مىداند. به همین دلیل معتقد است که باید براى مهار این سرشت انسانى، قانونى به وجود آید. او «عشق و ترس» را انگیزه آن مىشمارد. جنگ، سرنوشت تلخ انسان است و صلح، نخستین قانون طبیعت است. هر چند جنگ نیز حق طبیعى دیگرى براى حفظ بقا و مصلحت اوست.
گفتار پنجم: جنگ در مراحل مختلف تاریخی – اجتماعی
دستاوردهای نظامی و جایگزینی فناوری برتر اسلحه سازی به جای شیوه ساده و ابتدایی بی تردید انگیزه هایی برای توسعه کشورگشایی و افزایش قلمرو سیاسی حکومتها بوده و در تطور تاریخی خود در نهایت به شکل امپریالیسم متجلی شده است. وجود رابطه بین فن اسلحه سازی و ساختار اقتصادی و اجتماعی را نه تنها در نوشته های ارسطو بلکه در دوران جدید در نوشته های ماکس وبر گائتانو موسکا به این صورت که توزیع قدرت سیاسی تا حد زیادی از خصوصیت اهمیت فوق العاده ارتش و سازمانهای نظامی در این واقعیت نهفته است که هنگام بروز پیشامدهای مختلف و کشمکش ها و برخوردها، آخرین و غالباً مؤثرترین وسیله داوری و قضاوت است.(ازغندی،۱۳۹۰،۳۹)
چگونگی شکل گیری جوامع بشری و مناسبات و روابط این جوامع را – چه به صورت مسلحانه و چه به صورت صلح دوستانه – نمی توان صرفاً با توجه به یک عامل بررسی کرد، بلکه مناسب تر آن است که چگونگی شکل گیری جوامع بشری و تطور آن ها، از جنبههای مادی و فرهنگی و در مراحل مختلف طبقه بندی شود. به این دلیل بررسی ما در این قسمت به سه دوره باستان، قرون وسطی و معاصر تقسیم شده است.
بند اول: دوره باستان
تا آنجا که منابع تاریخی و کاووشهای باستان شناختی نشان میدهد، در اعصار گذشته شمار برخوردها و جنگها بسیار اندک بوده است. این خصیصه صلح طلبی در جوامع اولیه از یکسو معلول طبیعت دست نخورده و بکر بشری در این مرحله و از سوی دیگر بی تردید زاییده انزواطلبی انسانهای جوامع عقب مانده و ترس از رو در رویی با رقبای قدرتمندتر از خود بوده است.
بند دوم: قرون وسطی
مشخصات ویژه مرحله قرون وسطی که حدوداً سالهای ۵۰۰-۱۵۰۰ میلادی را در بر میگیرد، عبارت اند از: شهرنشینی، افزایش تولید، تقسیم کار و نابرابریهای اجتماعی.
در این قرون، گرایش مردم به تجمع در شهرهای بزرگ بیشتر می شود و رشد جمعیت تا سر حد انفجار پیش می رود و صاحبان وسایل تولید برای حفظ مالکیت و ازدیاد آن به ستیزه های فردی و گروهی و یک سلسله جنگهای محدود و نامحدود دامن میزنند.(بهزادی،۱۳۵۵،۲۸)
مهمترین جنبه جنگهای قرون وسطی، جنبه مذهبی آن بود که شکل سازمان نظامی و روش های جنگ را تعیین می کرد. وجه ی مذهبی دادن به جنگ در حقیقت به مثابه ابزاری برای برقراری عدالت به کار گرفته می شد. در این دوره وظیفه اصلی جنگجویان دفاع از سرزمین و مردم بود و در نتیجه جنگ در مجموع خدمت به خدا تلقی می شد.
بند سوم: دوره معاصر
اجباری و همگانی شدن خدمت نظام و نوآوریهای که در محدوده فناوری در اواخر قرن هیجدهم به وجود آمد، در کنار ابداعات استراتژیک، تاکتیکی، سیاسی و اجتماعی به سهم خود بر شئون مختلف اجتماعی، سیاسی جنگی و استراتژیک تأثیر گذاشت. فناوری سلاح با پویایی خودجوش به گونه ای تکامل می یافت که هر روز باید بخش بیشتری از منابع درآمد ملی را به آن اختصاص داد. پیامد منطقی این روند، تشدید مستمر مسابقه تسلیحاتی قدرتهای اروپایی بود که به کمک صنعت توانستند خود را در مقیاس جهانی تجهیز کنند. افزون بر این، تحت تأثیر انقلاب علمی و صنعتی، اروپاییان دستاوردهای علمی را عمدتاًً در زمینه گسترش فناوری تسلیحاتی به کار گرفتند و در نتیجه همزمان بر هزینه های لشگرکشی، تلفات انسانی مرتباً افزوده می شد.(ازغندی،۱۳۹۰،۴۶)
در حالی که تلفات ناشی از جنگ طی قرن هفدهم حدود ۳/۳ میلیون نفر بود، جنگ جهانی دوم که حدود شش سال به طول انجامید، بیش از پنجاه میلیون نفر قربانی گرفت.