۲-۳-۱-۱- نظریه مونوآمینی افسردگی
در نظریه مونوآمینی افسردگی، سروتونین[۵۲] و نوراپینفرین[۵۳] دو نوروترانسمیتر (عصب ـ رسانه)، از نوع آمین زیستی هستند که بیشترین دخالت را در پاتوفیزیولوژی اختلالات خلقی دارند. در کنار نوراپینفرین و سروتونین نظریه دیگری نیز از میزان فعالیت دوپامین[۵۴] و ارتباط آن با افسردگی حمایت میکند، چراکه داروهایی مانند رزرپین[۵۵] و نیز بیماری پارکینسون که هر دو کاهندهی غلظت دوپامین هستند با ایجاد علائم افسردگی ارتباط دارند (کاپلان و سادوک؛ ۱۳۸۷). نظریه مونوآمینی افسردگی که از اقبال بیشتری در بین نظریات زیستی برخوردار است، معتقد است که افسردگی باکمبودِ فعالیت در سیناپسهای سروتونرژیک و نورآدرنرژیک ارتباط دارد، این ارتباط به این دلیل است که بازدارندههای منوآمیناکسیداز، ضد افسردگیهای سهحلقهای، بازدارندههای انتخابی بازجذبِ سروتونین و بازدارندههای انتخابی بازجذبِ نوراپینفرین، همگی آگونیست سروتونین، نوراپینفرین یا هر دو هستند (پینل؛ ۱۳۹۲).
۲-۳-۱-۲- مدل بیماریپذیری ارثی ـ استرس درباره افسردگی
بر مبنای این نظریه، افراد بیماری پذیری ارثی (افسردگی) را که فینفسه اختلال ایجاد نمیکند را به ارث میبرند، اگر افراد با این زمینه ارثی در آغاز زندگی در معرض استرس قرار بگیرند، دستگاههای بدن آنها دچار حساسیت دائمی میگردد و این افراد در طول زندگی در برابر استرسهای خفیف واکنشهای شدیدی نشان میدهند (پینل؛ ۱۳۹۲). «مطالعات میدانی حاکی است که حتی دوره های گذرای محرومیت کودک از مادر می تواند سبب تغییر پاسخهای بعدی وی نسبت به استرس شود، شواهدِ افزایش فعالیت [۵۶]HPA در ۲۰ تا ۴۰ درصد بیماران افسردهی سرپایی و ۴۰ تا ۶۰ درصد بیماران افسرده یافت شده است» (کاپلان و سادوک؛ ۱۳۸۷).
۲-۳-۱-۳- آسیب مغزی و اختلالات خلقی
شواهدِ دالّ بر صدمهی مغزی، متمرکز بر سه ناحیه در مغز هستند، نواحی بادامه و قشر پیشپیشانی که در ادراک و تجربه کردن هیجان نقش دارند و ناحیه دیگر که از چند منطقه انتهایی دستگاه دوپامینی مزوتلانسفال تشکیل شده است که در تجربه کردن احساس لذّت نقش دارد. افراد افسرده با فقدان احساس لذّت مواجه هستند، لذا میتوانند نابهنجاری در ساختار مذکور داشته باشند (پینل ؛ ۱۳۹۲).
۲-۳-۲- عوامل ژنتیک
این عوامل که عمدتاًً بر مطالعه خانواده ها، بررسی فرزند خواندهها و مطالعه دوقلوها متمرکز بوده است، در پی یافتن ریشههای ارثی اختلالات خلقی است. در بررسی های صورت گرفتهی مرتبط با ریشههای ارثی اختلالات خلقی در خانواده ها، تحقیقات مؤید خطر ابتلای فرزند به اختلال خلقی به میزان ۱۰ تا ۲۵ درصد است، هنگامی که یکی از والدین مبتلا به این اختلال باشد، خطر ابتلا زمانی بیشتر است که اعضای مبتلا بستگان درجه اوّل باشند. در مطالعات فرزندخواندهها نیز میزان خودکشی موفق در بستگان تنی آزمودنیهای دچار بیماری خلقی شش برابر و میزان ابتلا به اختلال یک قطبی سه برابر افزایش مییابد. امّا مطالعه دوقلوهای همسان به تأثیر ۵۰ تا ۷۰ درصدی عوامل ژنتیکی در سببشناسی اختلالات خلقی اشاره دارد، همچنین میزان همگامی اختلال خلقی در دوقلوهای یک تخمکی ۷۰ تا ۹۰ درصد و در دوقلوهای دو تخمکی ۱۶ تا ۳۵ درصد گزارش شده است (کاپلان و سادوک؛ ۱۳۸۷).
۲-۳-۳- نظریه های روانشناختی
این نظریه ها به عوامل روانکاوانه، عوامل روانپویشی، عوامل شناختی، درماندگی آموخته شده و وقایع استرسزای زندگی اشاره دارند. در روانکاوی و بر اساس نظریه فروید؛ با تصور و یا از دست دادن ابژهی[۵۷] محبوبی که در ذهن درونی شده باشد، شکل مرضی از داغدیدگی (سوگ[۵۸]) ایجاد میگردد. این سوگ به شکل افسردگی شدید، همراه با احساس گناه، بیارزشی و افکار خودکشی درمی آید. با توجه به عوامل روانپویشی؛ هنگامی که احساسات دوسوگرایانه نسبت به ابژهی درون فکنی شده، معطوف به «خود» میشوند، داغدیدگی یا سوگ مرضی به افسردگی تبدیل می شود. در نظریه درماندگی آموخته شده؛ علّت افسردگی را ناتوانی شخص در کنترل وقایع میدانند و وقایع استرسزای زندگی؛ علّت افسردگی را وقایعی میداند که به وجود آورندهی افسردگی هستند، مانند فوت یکی از والدین قبل از ۱۱ سالگی که بیش از همه با بروز افسردگی همراه است (کاپلان و سادوک، ۱۳۹۱؛). در میان نظریات فوق، رویکردهای مبتنی بر درمان روان کاوانه و نیز رویکرد شناختی از جامعیت بیشتری در نظر و عمل برخوردارند؛ لذا این دو نظریه مورد بحث قرار خواهند گرفت.
۲-۳-۳-۱- دیدگاه روانکاوی و روانپویشی
این دیدگاه به افسردگی به عنوان واکنشی علیه فقدان مینگرد (شکل ۲-۱). این فقدان در شکلهای طرد شدن یا از دست دادن، یادآور تمام ترسهای متأثر از فقدانهای دوران کودکی است. روانکاوی در خصوص افسردگی به این فرض اتکّا دارد که افراد افسرده خشم خود را سرکوب میکنند، زیرا شدیداًً نگران طرد شدن توسط کسانی هستند که به حمایت آنان تکیه کرده اند. این نظریه ها در تبیین افسردگی بر فقدان، وابستگی زیاد به تأیید بیرونی و درونیسازی خشم متمرکز شدهاند (اتکینسون و همکاران۱۳۸۵).