سالوی و مایر در مدل اولیه خود (۱۹۹۰م) هوش هیجانی را این گونه تعریف کردند: «توانایی نظارت بر احساسات و هیجانهای خود و دیگران، توانایی تمییز دادن هیجانهای متفاوت و متنوع و توانایی استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی و هدایت فکر و عملگلمن در سال ۱۹۹۵م با بهره گرفتن از تحقیقات سالوی، مایر و دیگران، کتابی با عنوان هوش هیجانی نوشت. از این تاریخ به بعد، اصطلاح هوش هیجانی شهرت جهانی پیدا کرد. در حال حاضر در جهان و ایران صدها کتاب و مقاله در مورد هوش هیجانی تدوین شده و چندین همایش و کارگاه آموزشی نیز به آن اختصاص یافته است. نظریه های چند هوشی، از قبیل نظریه گاردنر و استرنبرگ، حرفهای زیادی برای گفتن داشتهاند. این نظریه ها ما را واداشتهاند که تلقی وسیعتری از هوش و قابلیت داشته باشیم. متولیان تعلیم و تربیت را نیز ترغیب کردهاند برنامه هایی تدوین کنند که در حیطههای مختلف به دانش آموزان و دانشجویان آموزش بدهند .(. جان دبلیو سانتراک، : ۳۲)
۲-۲ مقایسه هوش هیجانی و هوش شناختی
از نظر بسیاری از فلاسفه و دیدگاههای سنتی روانشناسی، مفاهیم «هوش» و «هیجان» دو مفهوم بیارتباط با هم بوده و حتی در مقابل هم قرار میگرفتند. «هوش» از دیدگاه سنتی عمدتاًً به عنوان مفهومی تک بعدی و به معنای توانایی تفکر انتزاعی و تواناییهای شناختی تعریف شده و هیجانها هم یک سری پاسخهای سازمان نیافته به محرکها انگاشته میشدند. اما تحولات عظیمی که در حوزه های هوش و هیجان رخ داد، دیدگاههای سنتی را زیر سؤال برده و بر ارتباط نزدیک و در هم تنیده هوش و هیجان تأکید کرد. از پیشگامان این تحولات در حوزه هوش میتوان به گاردنر (۱۹۸۳م) و استرنبرگ (۱۹۹۶م) اشاره کرد و در حوزه هیجان از کشفیات ژوزف لی دوکس،۵۸آوریل و نانلی۵۹ (۱۹۹۴ ـ ۱۹۸۹م) نام برد. ولی اوج این تحولات به مطرح شدن مفهوم هوش هیجانی توسط سالوی و مایر (۱۹۹۰م) برمیگردد که آشکارا بر درهمتنیدگی هوش و هیجان تأکید میکنند. از نظر آن ها هوش هیجانی عمدتاًً به عنوان توانایی فرد در بازنگری احساسات و هیجانهای خود و دیگران، تمییز قائل شدن میان هیجانها و استفاده از اطلاعات هیجانی در حل مسئله و نظمبخشی رفتار تعریف میشود. البته در طول دهه گذشته (از ۱۹۹۵ به بعد) رویکردها و الگوهای متفاوتی در مورد هوش هیجانی ارائه شده است. معروفترین چهره این حوزه در میان عموم مردم دانیل گلمن است که در کتابی تحت عنوان هوش هیجانی به تشریح عمومی این سازه، پرداخته است. بارون (۱۹۹۷م) نیز نظریهپرداز دیگری است که هوش هیجانی و ابعاد آن را مطالعه و بررسی کردهاست(ولیالله رمضانی:۸۵)
هوشبهر (IQ) و هوش هیجانی (EQ) قابلیتهای کاملاً متضاد نیستند، بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف بهرهمندیم. افرادی دارای هوشبهر بالا و هوش هیجانی پایین (یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا) بهرغم وجود نمونه هایی نوعی، نسبتاً نادرند. در واقع، میان هوشبهر و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد.( دانیل گلمن[۲۰]:۷۵)
نظریهپردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما میگوید که چه کار میتوانیم انجام دهیم در حالی که EQ به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم.۶۲ IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی میشود، در حالی که EQ به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خود آگاهی هیجانی و اجتماعی ما میشود و مهارتهای لازم در این حوزه ها را اندازه میگیرد. همچنین شامل مهارتهای ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارتهای کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیتپذیری در مقابل وظایف است.)همان)
بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش هیجانی و هوش شناختی، محیط کار است، زیرا فرد در محیط کار خود، علاوه بر توانمندیهای علمی (که از هوش عقلی نتیجه میشود) از قابلیتهای عاطفی خود نیز استفاده میکند. گلمن نیز در کتاب جدید خود به نام کار با هوش عاطفی(۱۹۹۸م) بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه میشود تا قلب و احساسات، تمرکز میکند. او معتقد است که نه تنها مدیران و رؤسای شرکتها و سازمانها به هوش عاطفی نیاز دارند، بلکه هر کسی که در سازمان کار میکند نیازمند هوش عاطفی است.(. جان دبلیو سانتراک، : ۳۲)
امروزه بسیاری از روانشناسان موفقیت انسان را در زندگی به دلیل یک هوش (IQ) و استعداد یکپارچه و واحد نمیدانند، بلکه طیف گستردهای از هوش وجود دارد که موجب بروز تواناییهای مختلف فرد در عرصههای گوناگون میشود. یکی از انواع این طیف گسترده، هوشی است به نام هوش هیجانی که از سال ۱۹۹۰م به صورت رسمی وارد ادبیات روانشناسی شد.(همان:۵۶)
همان گونه که ملاحظه شد هوش شناختی و هوش هیجانی دو مفهوم کاملاً متضاد و متناقض نیستند و تنها چیزی که وجود دارد این است که با هم تفاوتهایی دارند. از آنجا که این دو مفهوم نه کاملاً متناقض و نه کاملاً مساویاند، بنابرین، شباهتها و تفاوتهایی دارند.
۲-۳سنجش هوش هیجانی
برای سنجش هوش هیجانی سه نوع مقیاس کلی وجود دارد:
۱٫ مقیاسهای خودسنجی: تکیه بر گزارش خود فرد،
۲٫ مقیاسهای چند رتبهای: تکیه بر گزارش دیگران در مورد فرد،
۳٫ مقیاسهای عملی: قرار دادن فرد در موقعیت طبیعی و نظارهکردن عملکرد وی در این موقعیت.۶۶
معرفی این مقیاسها نیز نیازمند فرصت و مقاله دیگری است.
هوش هیجانی[۲۱]با عنوان توانایی بازبینی احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز قائل شدن میان آن ها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت افکار و اعمال تعریف می شود.(مایر وسالوی[۲۲]،۱۹۹۰).
در واقع هوش هیجانیآگاهی از هیجانها و چگونگی اثر گذاری این آگاهی در روابطبین فردی را نشان میدهد و از سوی دیگر نماینده میزان برخورداری توانایی تشخیص و ارزیابی و ابراز هیجان به نحوی صحیح و سازگارانه میباشد.(لوسین[۲۳]،۲۰۰۶)
الگوهای گوناگونی در مورد هوش هیجانی مطرح شده است . از جمله الگوی مایر و سالوی (۱۹۹۷)که در آن هوش هیجانی را سازه پیچیده ای معرفی میکنند که شامل سه توانایی است :
ارزیابی و توصیف هیجانات خود و دیگران به معنی تعبیر و تفسیر نشانه های کلامی و غیر کلامی پیامهای دیگران که باعث ایجاد حس همدلی در فرد می شود ، تنظیم هیجانات در خود و دیگران ، به کارگیری هیجانها در راه های سازگارانه که در برگیرنده مفهوم حل مسئله ، نگاه مثبت به آینده و ایجاد اعتماد در دیگران میباشد.(جاکورز و کلین[۲۴] ،۲۰۰۶)
۲-۴هوش هیجانی و سلامت
هوش هیجانی رابطه بسیار نزدیکی با سلامت روانی و سلامت جسمانی دارد. به همین علت که هوش هیجانی در حوزه هایی، مثل روانشناسی، مشاوره و راهنمایی، پزشکی و روان پزشکی، سخت مورد علاقه، تحقیق و مطالعه قرار گرفته است.