امید درمانی
امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظات تاریک زندگی پدیدار میشود بلکه فرایندی شناختی است که افراد به وسیله آن، فعالانه اهداف خود را دنبال میکنند. از نظر الیوت فرایندی است که طی آن افراد (۱) اهداف خود را تعیین میکنند (۲) راهکارهایی برای رسیدن به آن اهداف خلق میکنند و (۳) انگیزه لازم برای به اجرا دراوردن این راهکار ها را ایجاد کرده و در طول مسیر حفظ میکنند. این سه مؤلفهی الگوی امید به عنوان اهداف، تفکر گذرگاه[۴۴] و تفکر عامل[۴۵] شناخته میشوند (اسنایدر، ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵).
اهداف، نقاط پایان رفتارهای هدفمند هستند (اسنایدر، ۱۹۹۴) به عبارت دیگر تقریبا هر آنچه که یک فرد انجام میدهد به سمت دستیابی به یک هدف است. هدف شامل هر چیزی است که فرد مایل به دستیابی، انجام، تجربه و یا خلق آن است (اسنایدر و همکاران، ۲۰۰۲). تفکر گذرگاه، توانایی ادراک شده فرد برای شناسایی و ایجاد مسیرهایی به سمت هدف است (اسنایدر، ۱۹۹۴). از آنجایی که برخی از طرح ها و نقشه ها ممکن است با شکست مواجه شوند، افراد دارای امید بالا، به منظور مقابله با موانع احتمالی چندین گذرگاه را در نظر میگیرند (علاءالدینی، کجباف و مولوی، ۱۳۸۷).
لازم به ذکر است که آثار سودمند امید، ناشی از توانایی واقعی در ایجاد گذرگاه ها نیست بلکه ناشی از این ادراک است که چنین گذرگاه هایی در صورت لزوم میتوانند تولید شوند (اسنایدر و همکاران، ۱۹۹۱). تفکر عامل (کارگزار) تفکری است که افراد در مورد توانایی خود برای شروع و تداوم حرکت در مسیر انتخاب شده به سمت هدف دارند . این افکار در خودگوییهای مثبت همچون «من میتوانم این کار را انجام دهم» یا «رها نخواهم کرد» نمایان میشود ( اسنایدر و همکاران، ۱۹۹۸). تفکر عامل، فرد را برای شروع و حفظ حرکت در طول مسیر به سمت هدف برمی انگیزد. این سه مؤلفه امید ( هدف، تفکرگذرگاه و تفکر عامل) بر یکدیگر اثر متقابل دارند (کار، ترجمه حسن پاشا شریفی، جعفر نجفی زند و باقر ثنایی، ۱۳۸۵)
امید درمانی این هدف را در نظر دارد که به درمانجویان کمک کند که هدفهای روشنی را مشخص و طبقه بندی و مسیرهای متعددی را برای این هدف ها ایجاد نماید و آن ها را برانگیزاند که هدف ها را تعقیب نموده و مجدد موانع را به عنوان چالش هایی برای غلبه بر آن ها چارچوب بندی کند (کار[۴۶]، ۲۰۰۴، ترجمه شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵). افراد امیدوار گذرگاههای بیشتری برای دنبال کردن اهداف خود دارند و وقتی با مانع برخورد میکنند میتوانند انگیزه خود را حفظ کرده و از گذرگاههای جانشین استفاده کنند، اما افراد نا امید به دلیل این که عامل و گذرگاههای کمی دارند در برخورد با موانع به راحتی انگیزه خود را از دست داده و دچار هیجانهای منفی میشوند که این امر به نوبهی خود منجر به افسردگی میشود. در امید درمانی سعی میشود مؤلفهی اصلی امید در مراجع افزایش یابد. تغییر امید یک فرایند یادگیری است، بنابرین درمانگر با مداخله آموزشی و با بهره گرفتن از برنامه های آموزش فردی و گروهی مختلفی که به این منظور تدوین شده است به افزایش امید و تفکر امیدوارانه مراجع کمک میکند (کار، ۲۰۰۴، ترجمه پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).
درمان شناختی-رفتاری
این شیوه درمانی به ارتباط بین تفکرات، هیجان ها، نشانه های جسمانی، رفتار و محیط تمرکز دارد و بر نقش اصلی تفکرات و فرآیندهای مربوط به آن تأکید میکند (کینگدام[۴۷] و دیمیچ[۴۸]، ۲۰۰۸). مدل شناختی-رفتاری، مشکلات روانی را ناشی از اختلالی که در تفکر یک بیمار اتفاق میافتد، تصور میکند و بنیادی ترین شکل ارتباط بین تفکر، هیجان، رفتار و فیزیولوژی را شرح میدهد (بک[۴۹]، رایش[۵۰]، شاو[۵۱] و امری[۵۲]، ۱۹۷۹، به نقل از ستوده ناورودی، ۱۳۸۷).
پیشینه فلسفی و نظری درمان شناختی-رفتاری
اگر بخواهیم تاریخچهای در مورد مکتب شناختی-رفتاری بگوییم باید به شرطیسازی کلاسیک در نظریه پاولف[۵۳] بازگردیم. از همان زمان ریشههای نظری رفتاری شکل گرفت و سپس با آمیختن بعد شناختی به آن، مکتب شناختی-رفتاری به گونه ای که اکنون شاهد آن هستیم به وجود آمد، که البته هر روز با انجام پژوهشهای فراوان تغییراتی در آن صورت میگیرد (پروچسکا[۵۴] و نورکاس[۵۵]، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۳).
نظریه های شناختی ریشه در نظریه فلسفی رواقیان در قرن اول و دوم میلادی مخصوصأ اپیکتتوس[۵۶] و امپراتور مارکوس اورلیوس[۵۷] دارد. اپیکتتوس میگوید” افراد به وسیله اشیا دچار اختلال نمیشوند، بلکه نگرشی که نسبت به آن ها دارند، سبب اختلال در آن ها میشود”. و مارکوس اورلیوس نوشته است: ” اگر شی یا موضوع خارجی شما را ناراحت میکند، این شی یا موضوع خارجی نیست که سبب ناراحتی شما میشود بلکه قضاوت شما درباره آن است که موجب ناراحتی شما میشود، در نتیجه شما باید قضاوت خود را تغییر دهید”. بنابرین، اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس هر دو بر اهمیت تعبیر و تفسیر حوادث و توانایی ما برای تغییر آن ها تأکید میکنند (بلک برن و دیویدسون، ۱۹۹۰، ترجمه توزنده جانی، ۱۳۷۴).
مکتب شناختی پیامدی جدید و واکنشی به رفتارگرایی است. در دیدگاه رفتاری این فرضیه نهفته است که پیوند بین محیط و رفتار مستقیم است، اما این دیدگاه توسط روانشناسان شناختی مورد چالش قرار گرفته است و معتقد هستند که افکار، انتظارها و آنچه فرد به آن توجه میکند، خلاصه اینکه زندگی ذهنی او بر نحوه رفتار کردن او تأثیر میگذارد. درمانگران شناختی معتقدند که تفکر تحریف شده موجب رفتار آشفته میشود و اصلاح تفکر تحریف شده، رفتار آشفته را آرام و حتی درمان میکند. رفتاردرمانگران در مقابل معتقدند که رفتار آشفته از تجربه گذشته آموخته میشود و با آموزش دادن به بیماران برای اینکه رفتارهای جدید و سازگارانه ای را به کار برند، میکوشند اختلال ها را تسکین دهند. این دو دیدگاه مغایر هم نیستند و بسیاری از درمانگران سعی میکنند هم شناختهای تحریف شده را اصلاح کنند و هم به بیماران آموزش دهند که به رفتارهای جدیدی بپردازند، هنگامی که درمانگران این دو شیوه را با هم ترکیب میکنند درمان شناختی-رفتاری نامیده میشود (سلیگمن، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۳).
کارهای بندورا در مورد یادگیری مشاهده ای نقطه عطفی در توجه به عوامل شناختی در رفتاردرمانی بود. ولی شاید رویکرد شناختی تمام عیاری که علاقه پژوهشگران رفتاری را به خود جلب کرد، تعلیم خودآموزی میچن بام[۵۸] ( ۱۹۷۵) باشد. پس از آن شناخت درمانی پیچیده تر بک در راستای نظریه الیس موجب پیشبرد این نظریه شد (هاوتون[۵۹]، کرک[۶۰]، سالکویکس[۶۱]و کلارک[۶۲]، ۱۹۸۹، ترجمه قاسم زاده، ۱۳۸۳).
خصوصیات کلی درمان شناختی- رفتاری
بر اساس تأکیدی که در درمان شناختی- رفتاری بر رابطه بین افکار، احساس، اعمال و رفتار وجود دارد، ویژگیهای زیر برای این روش درمانی از مفاهیم اساسی محسوب میشود.