از متأخّران نیز، عدهاى امامت را در زمره اصول دین قرار داده اند که از جمله مىتوان به مقدس اردبیلى،[۱۳۴] سید نوراللّه تسترى،[۱۳۵] محقق لاهیجى، ملا صالح مازندرانى،[۱۳۶] صاحب حدائق،[۱۳۷] ملا محمدمهدى نراقى[۱۳۸]، صاحب جواهر[۱۳۹]، و شیخ مرتضى انصارى[۱۴۰] اشاره کرد. همچنین برخى از علمای معاصر امامیه، نظر فوق را برگزیدهاند که از باب نمونه مىتوان از محمدحسن مظفر،[۱۴۱] محمدرضا مظفر،[۱۴۲] و آیهاللّه مرعشى[۱۴۳] نام برد.[۱۴۴]
عدهای از فقها نیز در احکام فقهی، مثل نماز بر جنازه،[۱۴۵] ادای زکات و طهارت،[۱۴۶] مخالفان اهلبیت(علیهم السلام) را در ردیف غیرمؤمنین قرار دادهاند.
در بررسی اقوال مذکور ـ با چشمپوشی از ادلهای که به آن ها تمسک کردهاند ـ باید به چند نکته توجه داشته باشیم، تا منظور این بزرگان به دقت فهمیده شود:
همه این بزرگان، امامت را از اصول دین میدانند، ولی همه این ها قائل به کفر فقهی عامه نیستند، بلکه در شرح روایات کفر عامه تأکید دارند بر اینکه این کفر در مقابل ایمان است نه در مقابل اسلام. برای نمونه: صاحب جواهر مىگوید: «فلعلّ ما ورد فى الأخبار الکثیره، من تکفیر منکر على علیه السّلام محمول على إراده الکافر فى مقابل الإیمان».[۱۴۷]
شیخ انصارى با اینکه امامت را از اصول دین مىداند، با نسبت دادن کفر به مخالفان، به شدت مخالفت کرده، در پاسخ کسانى که براى اثبات کفر مخالفان، به روایات استناد کرده اند، مىنویسد: «أنّ المراد بهذا الکفر، المقابل للإیمان الّذى هو أخصّ من الإسلام».[۱۴۸]
دین، عبارتی عامتر از مذهب است و غالباً منظور از آن اسلام است، وقتی میگوییم فلان اعتقاد جزء اصول دین است، لازمه این گفتار این است که حتماً باید بگوییم منکر این اصل خارج از دین اسلام و کافر فقهی است. و اینکه ما بگوییم مثلاً امامت از اصول دین است ولی منکر آن خارج از دین نیست، بلکه خارج از ایمان است، ظاهراًً کلامی متناقض است. فلذا ظاهر کلام این بزرگان که هم اصل دین بودن امامت را پذیرفتهاند و هم عدم خروج از اسلام را قبول کردهاند، پذیرفتنی نیست؛ مگر اینکه بگوییم «چون دین حق و اسلام واقعی، تشیع است لذا وقتی تعبیر میآورند به اینکه امامت اصل دین است، منظورشان اصل بودن برای دین واقعی است. اما وقتی میگویند منکر امامت خارج از دین نیست، منظورشان اسلام در مقابل ایمان است که بر طبق ظاهر مردم حکم میکند». با این بیان هم جمع بین کلمات فقها درست میشود، هم جمع بین فتاوا و روایات درست میشود، هم معلوم میگردد که نظر قدمای شیعه و نظر متأخران شیعه (که میگویند امامت از اصول مذهب یا ایمان است) یکسان است و اختلاف در تعبیر است.
حکم کافر که در احکام شرعی بر مخالفان جاری شده، احکامی است که در آن ایمان شرط شده نه اسلام؛ لذا مخالفان را در ردیف کفار قرار دادهاند؛ مثلاً در وجوب غسل میت و تجهیز آن، لازم است میت مؤمن باشد،[۱۴۹] یا در ادای زکات لازم است، فقیر مؤمن باشد ـ چنانکه علامه در منتهی[۱۵۰] و در کلام شیخ مفید و شیخ طوسی در التهذیب اشاره کردهاست ـ یا در جواز غیبت عامه، در این موارد و امثال این ها، مخالفان در ردیف کفار قرار میگیرند، نه به این دلیل که کافر خارج از اسلام هستند، بلکه به این دلیل که خارج از ایمان هستند. فلذا این کلمات دلالت بر تکفیر فقهی نمیکنند. بنابرین لازمه تلقى امامت به مثابه اصلى از اصول دین، خروج اکثر فرق اسلامى از حوزه اسلام و دین است؛ در حالى که این لازم، پذیرفتنى نیست.[۱۵۱] براى حل این معضل، راهحلهایى ارائه شده است، از جمله:
الف. اصول اسلام و اصول ایمان
برخى دیگر کوشیدهاند با فرق گذاشتن میان اصول اسلام و اصول ایمان، به پاسخ مسئله دست یابند و گفتهاند: آنچه ملاک اسلام و کفر است، اصول اسلام است، نه اصول ایمان. بنابرین، چون مخالفان امامت، اصول اسلام را باور دارند، مسلماناند.[۱۵۲]
ب. اصول دین و اصول مذهب:
برخی گفتهاند اصول اعتقادى به دو دسته تقسیم مىشود؛ اصول دین و اصول مذهب. بنابرین، انکار امامت، انکار اصلى از اصول یک مذهب خاص (شیعه) است و انکار چنین اصلى، موجب کفر نمىشود.
این راه حل ها در حقیقت یک راهحل، با عبارات مختلف است، کسانى هم که امامت را از اصول مذهب انگاشتهاند، روایاتى را که دال بر کفر مخالفان امامت است، حمل بر کفر مقابل ایمان کرده اند، و این بیانگر آن است که امامت از منظر آنان از اصول ایمان است. عدهاى از متفکران معاصر امامیّه نیز امامت را از اصول مذهب مىدانند، از جمله: شیخ محمدحسین کاشفالغطاء،[۱۵۳]علامه امینى،[۱۵۴] مرتضی مطهرى،[۱۵۵] امام خمینى[۱۵۶] و … چنانکه ملاحظه میشود، این بزرگان در حقیقت، امامت را جزء مقوم ایمان میدانند، نه جزء مقوم اسلام، و این همان مطلبی است که قدمای شیعه بر آن تأکید دارند و فرقی بین اقوال معاصران و قدما در اصل بودن امامت نیست و اختلاف در تعبیر است. ولی مسئله قابل توجه این است که، تعبیر به اصل مذهب بودن، به نوعی تداعی کماهمیت بودن امامت نسبت به دیگر عقاید را به همراه دارد، در حالی که در روایات اهلبیت (علیهم السلام)، اعتقاد به امامت رکن توحید و شرط قبولی توحید بیان شده است و بدون اعتقاد به امامت، توحید نیز نجاتبخش نیست؛[۱۵۷] و رسالت پیامبر خدا(ص) بدون ابلاغ امر امامت انجام نمیگیرد.[۱۵۸] لذا به نظر میرسد بهتر است از تعبیر «اصول مذهب» استفاده نکنیم، بلکه از تعبیر «اصل ایمان» بودن بهره ببریم، چنانکه در آیه ۱۴ سوره حجرات به آن اشاره شده و در روایات متعدد اهلبیت(علیهم السلام) هم از همین تعبیر استفاده شده است.[۱۵۹]
کسانی از مخالفان امامت که با عناد و دشمنی آن را انکار نمیکنند، از نظر حکم شرعی مسلمان هستند و در حکم عقاب اخروی، با گروه اول یکسان نیستند، مخصوصاً کسانی که قدرت دستیابی به حق را ندارند؛ چنانکه در روایات اهلبیت(علیهم السلام) بر این مسئله تأکید شده است. حضرت علی(ع) در جواب اشعث بنقیس که به آن حضرت اعتراضاً گفت: «سوگند به خدا اگر حقیقت امر این است که تو مىگویى پس تمام امّت غیر از تو و غیر از شیعیان تو باید از اهل هلاک و دوزخ باشند!» فرمود: «سوگند به خدا اى فرزند قیس! همینطور که گفتم حقّ با من است، لکن از امّت هلاک نمىشوند مگر دشمنان و مکابران و معاندان و منکران، و امّا آن کسانى که تمسّک به توحید خدا کرده، و به محمّد و اسلام اقرار آوردهاند، و از ملّت اسلام خارج نشدهاند، و دشمنان و ستمگران را علیه ما تحریک نکردهاند، و با ما بناى عداوت و دشمنى نگذاردهاند، لکن در حقانیّت خلافت ما شکّ کرده و اهل خلافت و ولایت را نشناختهاند، نه به ولایت ما اقرار کرده و نه به عداوت با ما برخاستهاند، این گروه مسلمانان مستضعفاند که باید رحمت خدا را درباره آنان امید داشت، و از گناهان آنان ترسید».[۱۶۰]