افرادی که الگوی دلبستگی والدینی شان از ناایمن از دوره کودکی به ایمن در دوره نوجوانی تغییر جهت داده است،در مقایسه با آنهایی که در هر دو دوره کودکی و نوجوانی سبک دلبستگی ناایمن داشته اند یا ایمن در دوره کودکی و ناایمن در دوه نوجوانی، پیش آگهی بهتری داشته اند (اسروف، ۱۹۹۹).
استیس، راگان و رندال (۲۰۰۴) دریافته اند که فقدان درک والدین و کنترل روانشناختی آن ها بر دختران نوجوان اغلب با افزایش نشانه های افسردگی و اضطراب و کمرویی و شروع افسردگی اساسی در دوسال آینده مرتبط است. آن ها همچنین دریافته اند که نشانه های افسردگی رفتاری آن ها میتواند منجر به کاهش حمایت اجتماعی مثبت از سوی همسالان شود.نوجوانان افسرده در مقایسه با گروه کنترل کمتر با پدرانشان صمیمی هستند و کمتر پاسخ گوی کنترل و مقررات مادرانشان هستند (رستیفو و بوگلز، ۲۰۰۹).
نتایج تحقیق دیگری نشان میدهد که کنترل غیرمؤثر مادری ،با اعتماد به نفس پایین و نشانه های کمرویی اضطراب و افسردگی بالا در آن ها مرتبط بوده است (میلر، وارنر، ویکراماراتن و ویسمن، ۱۹۹۹). چندین مطالعه، ارتباط بین توجه و مراقبت والدین، کنترل و افسردگی نوجوانان را مورد بررسی قرار دادهاند. در یک مطالعه ده ساله بر روی فرزندان والدین افسرده، نومورا، ویکراماراتن، وارنر، مافسون و ویسمن (۲۰۰۲) دریافته اند که کنترل غیرمؤثر والدین افزایش ریسک ابتلا به اختلال افسردگی عمده و اضطراب در فرزندان آن ها را در پی دارد (رستیفو و بوگلز،۲۰۰۹).
هال، واک،اکس و میوس(۲۰۰۸)، طرد والدین و نشانه های افسردگی و خشم نوجوانان را در یک ارزیابی چهارساله مورد بررسی قرار دادهاند.نتایج تحقیق نشان میدهد که طرد والدین،نشانه های افسردگی و کمرویی و اضطراب را در نوجوانان پیشبینی میکند و نشانه های افسردگی نوجوانان منجر به طرد از جانب والدین می شود.در واقع افسردگی نوجوانان طرد والدین را در پی دارد اما طرد والدین لزوماً منجر به افسردگی نوجوانان نمی شود و فقط رفتار افسرده نوجوانان بر نوع واکنش والدین اثر میگذارد.علاوه بر آن طرد والدین، نشانه های کمرویی و خشم در نوجوانان را پیشبینی میکند (دنیلز و پلامین،۲۰۰۵).
جه، لورنز و کونگر (۱۹۹۴) به بررسی این که آیا محبت و حمایت عاطفی مادران، استرس و نشانه های افسردگی در دختران و پسران را پیشبینی میکند پرداختهاند. نتایج تحقیق نشان داد که میزان گرمی و محبت عاطفی مادران نشانه های افسردگی در دختران را پیشبینی میکند. علاوه براین آن ها دریافته اند که تفاوت هایی در خط سیر نشانه های افسردگی و اضطراب در دختران و پسران وجود دارد.نشانه های افسردگی در دختران بعد از سن ۱۳ سالگی افزایش مییابد در حالی که نشانه های افسردگی در پسران بعد از سن ۱۳ سالگی نسبتا باثبات باقی می ماند.پسران در مقایسه با دختران بیشتر حوادث زندگی پراسترس را قبل از سن ۱۲ سالگی گزارش کردهاند،اما بعد از ۱۳ سالگی این الگو معکوس می شود و طبق گزارش دختران افزایش قابل ملاحظه ای در حوادث پراسترس زندگی به خصوص بین ۱۳ تا ۱۵ سالگی رخ میدهد (فیلیپس و پیتمن، ۲۰۰۷).
محققان نتیجه گرفته اند که دختران فقط حوادث پراسترس زندگی را در طول دوره نوجوانی تجربه نمی کنند بلکه نسبت به اثر این حوادث در مقایسه با پسران حساس تر و آسیب پذیرتر هستند.این تفاوت های جنسیتی در تجربه حوادث زندگی پراسترس و آسیب پذیری نسبت به این حوادث میتواند توجیه کننده این باشد که چرا اثر حمایت مادران برای دختران مهمتر است تا برای پسران (رستیفو و بوگلز، ۲۰۰۹).
ساگرستانو، پیکوف، هولمبک و فندریچ (۲۰۰۳) دریافته اند که گزارش نوجوانان از افزایش تعارض های بین والد-فرزند و کاهش توجه والدین با افزایش نشانه های افسردگی آن ها مرتبط است (وارلا، ۲۰۰۴). چندین مطالعه تحولی فرض کردهاند که دشواری بر سر گفت و گو و بحث درباره تثبیت خودمختاری در نوجوانان میتواند آسیب پذیری به افسردگی و اضطراب و دیگر اختلالات را در آن ها افزایش دهد (آلن، ۱۹۹۴؛ پاورز و ولش، ۱۹۹۹).
بر طبق الگوی پاورز و ولش،انتقال به دوره نوجوانی منجر به افزایش ابراز خودمختاری در آن ها می شود که خود منجر به افزایش تعارض با والدین و کاهش رفتار منفعل و مطیع در آن ها میگردد.خانواده هایی که نمی توانند این میزان تعارض با فرزندانشان را تاب بیاورند، ممکن است نتوانند حمایت لازم برای رشد احساس نیاز به بحث برسر تعارض ها را برای آنان فراهم کنند (پاورز و ولش،۱۹۹۹). شواهد روشنی وجود دارد مبنی بر این که ناسازگاری و اختلافات زناشویی، با مشکلات سازگاری و آسیب شناسی نوجوانان از جمله افسردگی و اضطراب مرتبط است (کامینگز، ۱۹۹۴؛ امری،۱۹۸۲).
گاهی تعارض زناشویی در میان زوج ها بیشترین اثر منفی را بر نوجوان میگذارد و نشانه های افسردگی و اضطراب را در آن ها ایجاد میکند(کامینگز،۱۹۹۴؛هادسون،۲۰۰۵). در پاسخ به تعارض های والدین و ناسازگاری های بین آن ها،نوجوانان آشفتگی های رفتاری مانند،احساس خشم،غم،کمرویی،احساس گناه،شرم و نگرانی و واکنش های روانشناختی را نشان دادند(کامینگز، ویلسون، ۱۹۹۹). به عبارت دیگر تعارضات زناشویی و روانشناختی نقش بسیار مهمی را در انتقال مشکلات روانشناختی از والدین افسرده به نوجوانان ایفا میکند. بدین طریق این تعارضات ممکن است ریسک مشکلات در میان نوجوانان والدین افسرده راافزایش دهد (دانی و کوین،۱۹۹۰).
نومارا (۲۰۰۲) دریافته است که افسردگی والدین، در مقایسه با ریسک فاکتورهای محیط خانوادگی و ناسازگاری زناشویی پیشبینی کننده بسیار قوی تری برای افسردگی فرزندان است و این نتایج حاکی از یک ارتباط قوی بین افسردگی والدین و افسردگی فرزندانشان است (رستیفو و بوگلز، ۲۰۰۹). با توجه به اثر منفی تعارضات زناشویی بر فرزندان، وقوع بعضی از این تعارضات در محیط خانوادگی حتمی و ناگزیر است و این تعارضات ممکن است تعدادی از کارکردهای مفید در درون خانواده را مخدوش کند.کارکردهای مفیدی مانند،حل ناسازگاری های درون خانواده و رشد مهارت های حل مسئله که به نوبه خود میتواند ناسازگاری های رفتاری در نوجوانان مانند افسردگی،اضطراب و کمرویی را افزایش دهد (کامینگز، ۱۹۹۴؛ کامینگز و ویلسون، ۱۹۹۹).
خصومت لفظی و غیرلفظی بین والدین و تهدید به خشونت فیزیکی،احتمال پاسخ های خصمانه و نشانه های افسردگی در نوجوانان را افزایش میدهد؛در حالی که بحث ملایم و آرام بین والدین میتواند احتمال پاسخ های خصمانه و نشانه های افسردگی در نوجوانان را کاهش دهد(کامینگز،گوک-موری و پاپ،۲۰۰۴).