بسیار بارور و هیجان انگیز در یادگیری برساند. قصه گویی به عنوان یک روش تربیتی همواره به وسیلۀ بزرگترین آموزگاران جهان مورد استفاده قرار گرفته است. مسیح خود این روش را به کار میبرد و افلاطون و کنفسیوس و فیلسوفان دیگر و آموزگاران بزرگ نیز از آن استفاده میکردند. قصه گویی یک روش آموزشی است که تنها به گذشته، تعلق ندارد؛ بلکه امروز نیز به کار آموزگاران میآید. آموزگار امروز که از
این روش به عنوان ابزاری برای تدریس استفاده میکند، در واقع روشی کهن را به کار گرفته است. اما روشی است که هنوز هم تازگی خود را حفظ کردهاست. روش تدریسی که این آموزگار به کار میگیرد روشی است که از بوتۀ آزمایش زمان سربلند بیرون آمده است(جمبرز،۱۳۸۵،ص۵۲-۵۳).
۱-۳-۲- تعاریف هوش:
بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب “جمهوریت”، هوش را تعیینکننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد. اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده تفاوتهای فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روانشناسان معتقدند هیچ شاخهای از روانشناسی به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان مؤثر نبوده است(اسماعیلی و گودرزی،۱۳۸۶،ص۶). هوش یعنی چه؛ کلمهای که در روز دهها بار به کار برده میشود، اما تعریف کردنش بسیار دشوار است. دشواری تعریف هوش از اینجا ناشی میشود که مفهوم آن بر واقعیت بسیار پیچیدهای منطبق میشود و تحت جنبههای بسیار متفاوتی تجلی میکند. محققان قدیمی، هوش را یک عامل عمومی یا خصیصهای میدانستند که در قالب طیف وسیعی از رفتارها نمایان میشود. اما روانشناسان بعدی اظهار داشتند که هوش، مجموعهای از تواناییهای نسبتا مستقل است. در دیدگاه اول، اشخاص بسیار باهوش از بسیاری جهات بر دیگران برتری داشتند در حالی که در دیدگاه دوم، ممکن بود اشخاص هوش منطقی بالایی داشته ولی هوش هنری آنان در سطح پایینی باشد. نکته مورد اختلاف دوم، قضیه وراثتی و تغییرناپذیر بودن هوش یا محیطی بودن و اصلاحپذیری آن است(جودیت و ارتور،۱۳۷۹،ص۱۱۰). هر چند که مفهوم هوش ممکن است در نزد افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد،با این حال وقتی که صحبت از هوش به میان میآید، بلافاصله نوعی توانایی ذهنی را در انسان زنده میکند. اگرچه در میان تعدادی دانش آموزکه یک کلاس درس را تشکیل میدهند تفاوت های فراوانی مشاهده می شود، اما وقتی که صحبت از دلیل موفقیت سرشار بعضی از آنان و عدم پیشرفت کافی تعدادی دیگر به میان میآید، مهمترین علتی که به ذهن میرسد تفاوت هوشی آنان است. ممکن است ماهیت دقیق هوش کاملا شناخته نباشد و مردم نتوانند آن را تعریف کنند، اما هر کسی برای خود تصور نسبتاً روشنی از آن دارد(سیف،۱۳۸۲). به طور کلی میتوان هوش را به صورت زیر تعریف کرد: توانایی سازگاری آگاهانه و فعال با موقعیتهای تازه یا نسبتا تازهای که فرد باید با آن ها روبرو شود. از آنجا که این موقعیتها ماهیت و پیچیدگی بسیار متغیری دارند، بنابرین میتوان پیشبینی کرد که انواع هوش نیز باید همان تنوع و پیچیدگی را داشته باشند. زیرا به کمک انواع سازگاریهاو آزمونهایی که برای ارزشیابی عینی این سازگاریها ساخته میشوند، تعریف میگردند(گنجی،۱۳۷۶،ص۱۶۸).
۲-۳-۲- معیارهای مختلف در تعریف هوش
تعاریفی که در سالهای اخیر ارائه شدهاند در یکی از این سه طبقه، جای دارند:
تعاریفی که به سازگاری یا انطباق با محیط تأکید دارند.
تعاریفی که به توانایی یادگیری موضوعات مختلف تأکید دارند.
تعاریفی که بر تفکر انتزاعی، یعنی توانایی استفاده از مفاهیم مختلف، نمادهای کلامی و عددی تکیه دارند(پورشریفی، ۱۳۸۲،ص ۱۴).
در مورد مفهوم هوش، روانشناسان به دو گروه تقسیم شدهاند: گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل میشود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد. آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه میکند آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ گونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هوش، یک برچسب کلی برای گروهی از فرآیندهاست که از رفتارها و پاسخهای آشکار افراد استنباط میشود(گنجی، ۱۳۸۶، ص ۲۴).
از نظر فیزیولوژی، هوش پدیدهای است که در اثر فعالیت یاختههای قشر خارجی مغز(کورتکس) آشکار میگردد و از نظر روانی نقش انطباق و سازگاری موجود زنده با شرایط محیطی و زیستی را بر عهده دارد( عظیمی، ۱۳۸۵،ص ۲۵).
به عقیده ترستون، هوش از هفت استعداد ذهنی بنیادی و مستقل از یکدیگر تشکیل میشود که بدینقرارند: کلامی، سیالی کلامی، استعداد عددی، استعداد تجسم فضایی، حافظه تداعی، سرعت ادراک و استدلال. گیلفورد، این تعداد را افزایش داده و اظهار داشت: هوش، دستکم از ۱۲۰ عامل تشکیل میشود.
دیوید وکسلر، از معروفترین کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه نموده است. از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط
میشود. در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که به طور کامل مستقل
از هم نیستند و نشانه هوشمندی فرد آن است که میتواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخواسته از
هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را میدهد که خود را با شرایط محیط انطباق دهد. آلفرد بینه، روانشناس فرانسوی میگوید: هوش آن چیزی است که آزمونهای هوش آن را میسنجد و باعث میشود افراد عقبمانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند.( میلانیفر، ۱۳۸۳، ص ۳۲). طبق تعریف دیگر، هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارتهای لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است و معیار باهوش بودن در جوامع مختلف یکسان نیست. ریموند کتل، هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناختهای تازه و سپس تراکم شناختها در طول زندگی(یعنی کاربرد شناختهای قبلی در حل مسائل) بدینصورت تعریف میکند: مجموعه استعدادهایی که با آن ها شناخت پیدا میکنیم، شناختها را به یاد میسپاریم و عناصر تشکیلدهنده فرهنگ را به کار میبریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم(عظیمی،۱۳۸۵،ص ۲۴).
همان طور که مشاهده میشود عمده این تعاریف به سه گروه عملی، تحلیلی و کاربردی تقسیم میشوند که به ترتیب: نتیجه عملی هوشمندی در زندگی، تجزیه عوامل تشکیلدهنده هوش و سنجش از طریق آزمودنیهای هوشی را مد نظر قرار میدهند. با توجه به این مطالب برای داشتن تعریف تقریبا کاملی از هوش باید این سه جنبه مد نظر گرفته شوند:
– توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور
– هماهنگی و سازش با محیط
– بهرهبرداری از تجربیات گذشته، به کار بردن قضاوت و استدلال و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه شدن با مشکلات(میلانی فر،۱۳۸۳،ص۲۴-۲۵)
۳-۳-۲- نظریه های هوش: