والد از خود و کودک
تببین مدل
کاری منفی
شکل ۲-۲
ارتباط تحریف شده هم چنین ممکن است احساس ناکارآمدی و شکست را در والدین بپرواند و انتظارات منفی برخاسته از مدل های کاری درونی خود و کودک راتثبیت نماید . در نتیجه ، رفتارهای کودک ممکن است به صورت تهدیدی برای احساس کفایت والدین ادراک شده و اضطراب ها و نگرانی هایی که درباره کودک دارند به لحاظ راهبردی تغییر کنند . اگر والدین فرصت در میان گذاشتن نگرانی های خود را با دیگر بزرگسالان نداشته باشند ، ممکن است برای کاهش اضطراب خود راهبردهایی مثل درگیر نشدن[۸۳] یا درگیر شدن بیش از حد[۸۴] را اتخاذ کنند ( مینوچین[۸۵] ، ۱۹۷۴ ) . درگیر نشدن والدین احتمالاً منجر به تقویت مدل کاری درونی کودک از والد غیرقابل دسترس می شود ، در حالی که درگیر شدن بیش از حد ممکن است باعث تقویت مدل کاری درونی از والدی شود که مداخله گر بوده و دسترسی با ثبات به او وجود ندارد .
همان طور که تصویر ۲-۲ تشریح میکند ، راهبردهای ناایمن ممکن است توانایی والدین در اندیشیدن به مدل های کاری درونی و برداشت مجدد از آن ها را در سطح فراشناختی کاهش دهد . محدودیت توانایی والدین در تفکر درباره مدل های کاری درونی که از خود و دیگران دارند . احتمالاً در توانایی آن ها در درک دیدگاه کودک و ذهنی سازی رفتار او اثر میگذارد . ناآگاهی والدین از اهداف و نیات کودک ، باعث می شود استفاده از عملکرد تأملی و بیان افکار و احساس ها برای کودک دشوار شود . والدینی که از طرف سایر بزرگسالان حمایت نمی شوند یا آنهایی که تردیدهای خود درباره شایستگی مراقب بودن را پنهان میکنند ، احتمال بیشتری دارد که خشم یا اضطراب کودک را صورت تهدید ادراک کنند . هنگامی که اضطراب والدین افزایش مییابد ، توانایی آن ها در به عقب برگشتن و بررسی احساس های خود تفسیر رفتار کودکم به گونه ای دیگر ، کاهش مییابد . در نتیجه والدین به احتمال زیاد به صورت خودکار و دفاعی به تهدید ادراک شده پاسخ میدهند ( بوگنتال ، ۱۹۹۲ ) و این پاسخ ها شامل برخی اشکال جنگ یا گریز است این پاسخ های درگیر نشدن یا اجباری احتمالاً باعث میشوند کودک ، والد را بیشتر غیر قابل دسترس برداشت کرده و منجر به تحریف بیشتر اضطراب و خشم مرتبط با دلبستگی می شود .
سرانجام ،همان طور که کودک از نوباوگی به سمت کودکی و نوجوانی می رود ، رابطه والد – کودک نا ایمن ممکن است تحول ارتباط ، دیدگاه گیری و مهارت های گفت و گو را در کودک تحت تأثیر قرار دهد ( کوباک ، داملر ، ۱۹۹۴ ) . راهبردهای ناایمن با محدود کردن توانایی همدلی و عملکرد تأملی در والد ،میتوانند منجر به کاهش حل مسئله مشارکتی و بازسازی فرایندها ، که رابطه والد – کودک آن را تسهیل میکند ، میگردد . در نتیجه فرصت های کودک برای تحول تنظیم هیجانی ، ارتباط و مهارت های مربوط به عملکرد تأملی کاهش مییابند . هم چنین ، بی تجربگی کودک در حل تعارض های رابطه والد –کودک ممکن است در تحول عملکرد تأملی و درک نیات دیگران محدودیت ایجاد کند .
آسیب شناسی روانی و ساختارهای تحولی
طبق نظریه دلبستگی و همسو با دیگاه های بوم شناختی ، کودکان در درون شبکه ای از تأثیرات که در سطوح متعدد ( برای مثال ، ارثی ، فیزیولوژیکی ، روان شناختی ، محیطی) عمل میکنند ، تحول مییابند و در حالی که برخی عوامل به صورت مستقیم تأثیر میگذارند ، سایر عوامل ، به صورت غیر مستقیم از طریق والدین ، اثر دارند . بافت تحولی به این دلیل مورد تأکید است که تغییر در شرایط میتواند به تغییر در تعامل و در نتیجه تغییر در روابط بینجامد ( واگن ، واترز ، اگلند و اسروف[۸۶] ، ۱۹۷۹ ؛ ص ۹۷۴ ) در چنین فرایندی ، فرد به عنوان شرکت کننده ای فعال در شکل دهی و ایجاد تجربه نگرسته می شود ، و تاریخچه تجربه کودک ، بخش مهمی از این بافت تحولی است . کودک ، تمامی تجارب پیشین خود را به هر چالش تحولی جدید می آورد ، و متعاقب آن ، کودک و بافت هر دو دستخوش تغییر میشوند (سامروف و چاندلر[۸۷] ،۱۹۷۵) .
عقاید بالبی در مورد نقش تجارب اولیه و شرایط فعالی کودک در سازگاری و اسیب شناسی روانی ، در مفهوم مسیرهای تحولی خلاصه گردیده است ( بالبی ،۱۹۷۳ ) این مدل ( که اغلب به صورت خوشه ای یا درختی نشان داده شده ) ، عقاید کلیدی متعددی را با هم می آمیزد . نخست اینکه ، گوناگونی زیادی حتی در موارد بهنجار وجود دارد . دوم ،پیش از شروع اسیب روانی ، مسیرهای تحولی خاص نشان میدهند که فرد نتوانسته سازگار شود ، و این مسیرها احتمالاً آسیب روانی بعدی را پیشبینی میکنند . اما پیامدها ممکن است از فردی که مسیرهای تحولی غیر سالم دارد ، حمایت کند یا اینکه او را به سمت عقب یا به سوی کارکرد بهنجارتر ، هدایت کند . تحول اولیه در یک مسیر بخصوص ، پیامد نهایی را تعیین نمی کند ،اما در عوض یک سری از احتمالات را پدید می آورد . سوم ، آسیب شناسی روانی حاصل یک سری انطباق های موفقیت امیز است . عوامل خطرساز ( برای مثال ،دلبستگی اضطرابی در نوباوگی ) فرایند پریشانی را به او راه می اندازند ، اما ، آسیب شناسی روانی احتمالاً ، تنها زمانی به وجود میآید که سازگاری های بعدی فرد نیز هم چنان از کارکرد مثبت ،فاصله بگیرند . چهارم ، در هر یک از مراحل تحول ،تغییر امکان پذیر است سازگاری قبلی مانع از تغییر می شود ، اما به هر حال ، تغییر برخی از سازگاری ها، برای برخی از افراد خاص ، محتمل تر از دیگران است .
نقش تجربه اولیه و سازگاری
نظریه دلبستگی رویکردی سازمان یافته نسبت به تحول است ،و در این رویکرد در هر دوره تحولی سازگاری بر اساس کارکرد پیشین ساخته شده و تغییر شکل مییابد ( اسروف ، ۱۹۹۶ ) . از این دیدگاه ،تجربه اولیه اهمیت ویژه ای دارد ، زیرا اساس تبادل های بعدی کودک با محیز را فراهم می آورد . کودک ، تجربه های جدید خود را بر اساس تجربه ای که از نزدیکی هیجانی که از اولین روابطش دارد ، تفسیر و خلق میکند . اهمیت ویژه ای که تجارب اولیه دارند ، از ماهیت آن ها ناشی می شود : این تجربیات مربوط به دوره پیش کلامی اند ، فرد نمی تواند آن ها را به صورت کلامی یادآوری کند و تجربیات بعدی تغییرات اندکی در آن ها ایجاد میکنند ( اسروف ، کارلسون ، لوی اگلند ،۱۹۹۹ ) . این تفاوت های اولیه در چگونگی پیوندهای هیجانی ،اطمینان به دسترس پذیری دیگران ،و احساس های مربوط به خود ارزشی ، احتمالاً میراثی از دوران نوباوگی اند ( اسروف ، لوی ،کارلسون[۸۸] ،۱۹۹۸ ) .
در چشم انداز سازمانی ، تاریخچه ای که کودک از تجارب ارتباطی اش دارد ،باعث استمرار شیوه سازگاری او می شود . کودک حداقل به سه طریق در ساخت فعالانه تجربه دخالت دارد : (الف) رفتارهای او پاسخ هایی را فرا میخواند که تقویت کننده سازگاری قبلی اوست (ب) به طور گزینش جنبه هایی از محیط را انتخاب میکند که تقویت کننده یک سبک خاص سازگاری اند . (ج) موقعیت های جدید و مبهم را به گونه ای تفسیر میکند که همسو با تجربه پیشین اوست .