با دوری و جدایی از تو چقدر مدارا کنم، دیگر توان تنها ماندن ندارم، قدرت صبوری و طاقت شکیبایی کردن ندارم . چند : تا کِی / سازم : مدارا کردن، تحمّل کردن / دستگاه صبر : اضافه تخصیصی / پایاب : تاب وتوان،
توانایی، قدرت / پایاب شکیبایی : اضافه توضیحی /
بیت دوم :
می ترسم که از تنهایی کارم به بد نامی بکشد (یعنی توانم راز عشق را که در دلم پنهان کردم، حفظ کنم و نگه دارم). ترس من از تنهایی است وگرنه از رسوایی و بدنامی نمی ترسم. ترس: جناس تکرار و قید حالت / احوالم : اسم جمع / رسوایی : جناس تکرار / بیم وترس : مترادف و مراعات نظیر /
بیت سوم :
من «عاشق» مرد بی پروا و جسوری نیستم تا تو را (ای معشوق)در آغوش بگیرم، ولی وقتی که قاصرم و برتری ندارم، به پاهایت بوسه می زنم . مرد گستاخی : اضافه تخصیصی / نیم : نیستم، «م» در اینجا شناسه است / گستاخ : صفت، یعنی بی پروا و جسور / چون : وقتی / دست بالایی : برتری، غلبه / جان در آغوش کشیدن : یعنی یار را در آغوش جان کشیدن / (جان، دست، پا) : مراعات نظیر و تناسب معنایی /
بیت چهارم :
بخاطر چهره مانند گل تو «ای معشوق» پریشان هستم، اجازه بده تا در (هنگامه وصل تو)که مانند باغ است، مانند کلاغی قار قار کنم، زیرا صدای دلنشینی مانند بلبل ندارم . گل : استعاره از چهرۀ زیبا و لطیف یار / زاغ: کلاغ /زاغ بانگی کردن : آواز زشت و گوش آزاری همچون قارقار کلاغ سر دادن، اضافه بیانی از نوع توضیحی، تشبیه صریح /بلبل آوایی : داشتن آواز خوشی همچون آواز بلبل، اضافه بیانی از نوع توضیحی / بلبل آوایی تشبیه صریح است. (گل و باغ و زاغ و بلبل) : مراعات نظیر / باغ وصل : اضافه اقترانی، تشبیه صریح /
بیت پنجم :
همین که تصویر حنایی چهرۀ معشوق در نظرم نقش بست، و دیگر قادر به خودبینی و خود پرستی نیستم و توان خود محوری و خود سری ندارم . مصّور گشت : نقش بست، مجسم شد، به تصویر در آمد / خیال : صورت، رویا، تصویر / روی دوست : اضافه تخصیصی، چهرۀ معشوق / روی (در مصرع دوم): امکان، توانایی، میل، قصد / روی در مصرع اول و روی در مصرع دوم : جناس تام / خود رأیی : خود سری، خود محوری، به نظر و رأی دیگران اعتنا نکردن /
بیت ششم :
(من عاشق)درد و زجر هجران و فراق را تحمّل می کنم، گرچه مست و بی خود بودم، دارم جفای معشوق را تحمّل می کنم، با اینکه قدرت ندارم. درد دوری : ترکیب وصفی / خراب افتاده ام : کنایه از مست و بیخود شدم. / بار جورت می برم : کنایه از تحمّل زجر را می کشم. /
بیت هفتم :
سرشت و طبیعت تو (ای معشوق)باعث شد از من سیر شوی و تحمّل مرا نداشته باشی و دلت را به (کس دیگری بسپری)، امّا من چه کار کنم که طبعی مانند تو (طبع هر جایی بودن)ندارم، چه کسی را پیدا کنم و به چه کسی دل ببندم ؟ طبع تو سیر آمد : سرشت تو از من اشباع شد / جای دیگر : کنایه از معشوق دیگر / دل نهادن : دل بستن، عاشق شدن / طبع هر جایی : طبع بی بند و بار در معاشرت / طبع : سرشت، نماد، طبیعت ـ طبع : جاس تکرار /
بیت هشتم :
من سعدی آتش زبانم که در غم عشق تو مانند شمع می سوزم، و با همۀ آتش زبانی نمی توانم در (دل سنگ)تو تأثیر کنم. (سخن آتشین من در آهن سرد تو اثر ندارد (برگ نیسی، ۱۳۸۰ : ۲۱۳)). آتش زبان : تشبیه صریح یعنی زبانی گیرا و گرم و دلنشین، فصاحت کلام / آتش زبان : جناس تکرار /شمع و آتش و سوزان : مراعات نظیر و تناسب معنایی / سوزان چو شمع : تشبیه صریح /
وزن غزل :
این غزل بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و در بحر رمل مثمن محذوف سروده شده است .
قافیه:
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (تنهاییم، شکیباییم، رسواییم، بالاییم، آواییم، خود رأییم، تواناییم، هرجاییم، گیراییم)و کلمۀ ردیف عبارتست از : (نیست).
ویژگی سبکی غزل :
کلمات این غزل گرچه ساده می انگارند ولی برای درک معنا و مفهوم آن باید بانگاه مو شکافانۀ ادبی و در جمله آن را بررسی نمود. کنایات و اصطلاحات ادبی بسیاری در غزل آمده است و ترکیبات مترادف و متضادهم به نوبۀ خود، استعمال شده اند، مراعات نظیر و تشبیه و جناس هم می توان یافت کرد که تمام این مصالح، مخصوص دورۀ سبکی عراقی در قرن هفتم، در سازۀ این غزل بکار رفته است که قابل بررسی میباشد .
۴-۱-۴۱٫
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایّامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سرمویی به غلط درهمه اندامم نیست
میل آن دانۀ خالَم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادان که ببینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که بر کردم و رویت دیدم به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به در آیند و خلاف من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به رزق آمده ام تا به ملامت بروم بندگی لازم اگر عزّت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستی اَت خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی به دوچشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نا متناسب حیوانی باشد هرکه گوید که دلم هست و دلارامم نیست
درون مایه اصلی غزل :
نقش سعدی در مقام عاشق، در این غزل بسیار محکم و وفادار و در عین حال، قاصر از بند معشوق و دل بریده از دنیا و ملامت بد گویان است. سعدی شرح حال گرفتار شدن در بند معشوق را بیان می کند و سپس با خود معشوق دربارۀ وفاداری و استقامت در جور و فراق معشوق سخن می گوید. در هر حال سعدی به عشق و عاشق شدن، با همۀ مشکلات و سختی هایش اعتقاد دارد، و این اعتقاد را مخصوصاً در بیت آخر این غزل بطور شفاف بیان داشته است .
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
آیا می دانی (ای معشوق)که بدون تو و دور از تو، آرام و قراری ندارم، توان تحمّل جدایی به این طولانی را ندارم. خبرت هست : آیا می دانی که / بی روی تو : دور از تو / آرام نیست : مرا آرام نیست / طاقت : تاب،
توان، تحمّل / بار فراق : بار سنگین غم جدایی / همه : قید / روی تو : اضافه تخصیصی / بار فراق : اضافه اقترانی /
بیت دوم :
تمام اعضای بدن من «عاشق» به یاد توست (ای معشوق)و حتی به اندازۀ ذرّه ای در سراپای من وجود ندارد که از روی اشتباه به یاد تو نباشد. باری ذرّه ذرّه وجود من به یاد توست . ذکر : یاد / ذکر تو : اضافه تخصیصی / چه حکایت باشد ؟ : این چه حرفی است ؟، این حرف درست نیست. / به غلط : به اشتباه، مراد از این اشتباه، به یاد یار نبودن است. /
بیت سوم :
قصدم فقط یک نظر دیدن خال چهرۀ معشوق بود، وقتی که آن را دیدم، اسیر دام عشق شدم و اکنون دیگر هیچ راهی برای نجات از گرفتاری ندارم. میل : رغبت، تمایل، این واژه به معنای منحرف شدن و انحراف هم هست. با توجّه به دام و دانه، خود را یا دل خود را به پرنده یی تشبیه کرده است که از مسیر خود منحرف شده و خواسته دانۀ درون دام را نگاه کند. دانۀ خال : (تشبیه صریح، ضمیر «م» در «خالم» ضمیر مفعولی است.)بین دانه و دام : مراعات نظیر، تناسب معنایی / بیش : قید /
بیت چهارم :
شبِ جدایی درنظر من چنان کُند و آهسته می گذرد که انگار هیچ گاه سپری نخواهد شد و آفتاب نخواهد دمید و روز نخواهد شد. یا درد جدایی چنان دلم را می فشارد که فکر کنم خواهم مرد و هرگز صبح را نخواهم دید، وقتی صبح فرا می رسد و آن را با چشم هایم می بینم، باز زجر جانکاه دوری از تو چنان دل و جانم را به درد می آورد که امید ندارم تا شب زنده بمانم (برگ نیسی، ۱۳۸۰ : ۲۱۴). برآنم : بر آن هستم، «م» در اینجا شناسه است، بر آن بودن یعنی عقیده داشتن، معتقد بودن یا شدن، فکر کردن. / مگر : لابد، حتماً / بامدادان : صبح هنگام / طمع : امید، توقع، انتظار / بین شب و روز : مراعات نظیر، تناسب معنایی / با مدادان و شام : مراعات نظیر، تناسب معنایی / طمع شام : اضافه/
بیت پنجم :
از روزی که چشم باز کردم و چهرۀ تو را دیدم، با همین چشم، دیگر میل ندارم مردم را ببینم. چشم و روی و دیده و سر و دیدن : مراعات نظیر و تناسب معنایی / چشم بر کردن : چشم باز کردن و دیدن / به همین دیده : با همین چشم /
بیت ششم :
(ای معشوق ظریف و لطیف و ناز پرورده، (با عشق)کاری نکن ستمی نکن که حتّی کافر هم انجام نمی دهد، (ناله وفریاد من از دست تو، دروغین و مصلحتی نیست)، اگر جهود بازی در آورم و در این صورت مسلمان نیستم.)نازنین : معشوق ظریف و لطیف / جور : ستم / جهودی کردن : برای کوچکترین آسیب و گزندی ناله و فریاد کردن / بهره در اسلام نیست : از اسلام بویی نبرده ام، مسلمان نیستم /کافر، جهود، اسلام: مراعات نظیر /
بیت هفتم :
بگذار همۀ مردم شهر با من جنگ داشته باشند و دشمن باشند، اگر تو (ای معشوق)مرا به حریم عشق خود راه دهی، چنان از دشمنی و هیاهوی همگان بی خبر خواهم بود و در آرامش مطلق به سر خواهم برد که انگار در خلوتگاه خاص شاه هستم . خاص وعام : تضاد، مراعات نظیر، تناسب معنایی / خلوت خاص: اضافه توصیفی / گو : فعل امر از مصدر گفتن، بگذار / خلاف : ناسازگاری، دشمنی / خلوت خاص : اتاق مخصوص خلوت کردن و استراحت شاه، جایی که بیگانگان و نا محرمان در آن راه ندارند. «م» در «خاصم» شناسه است به معنای «هستم ». / عام : همگان، همۀ مردم، عوام، مردم جاهل و نادان /
بیت هشتم :