عشق کمبود: یک نوع از عشق ، عشق کمبود ، عشق خود خواهانه ، تسخیری و حریص است ؛ در این عشق، نیازهای بر آورده نشده فرد دخیل است. یعنی فرد دیگری را به این دلیل دوست دارد که نیازهایش را ارضاء میکند. مازلو این عشق را« عشق کمبود » می نامد. این نوع عشق مثل اعتیاد به دارو است. فرد خود را به دیگری می آویزد و به دلیل نابسندگی خود ، نمی تواند بدون او هیچ کاری انجام دهد. در واقع همان طور که اعتیاد به دارو در طبقه پایین شایع است ، اعتیاد به این عشق نیز در طبقه متوسط بسیار شیوع دارد. به نظر میرسد عشق رمانتیک استرنبرگ، همان عشق کمبود مازلو باشد. عشق کمبود مانند چاهی است که باید پر شود. یک خلأ که عشق در آن ریخته می شود.
عشق وجودی : نوع دیگر عشق، عشق بالغ و فروتن است که تنها بر اساس عشق به وجود دیگری بنا می شود. باز و خودمختار است. متکی به خویش است و آزادانه ارزانی می شود. عشق وجودی بدون شک ارزشمند تر، بالاتر و بسیار باشکوه تر از عشق کمبود است. برای این نوع از عشق، آزادی تمام عیار لازم است و منظور از آزادی این است که فرد « بی همتایی » درونی خود و فرد دیگری را به تمامی پذیرفته باشد.
میل به سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود کردن دیگری در این عشق دیده می شود. فرد در تلاش است تا دیگری را بشناسد و همین امر موجب صمیمیت در دو فرد میگردد. عشق مبتنی بر کمبود، با حالت تدافعی در طرفین خود را نشان میدهد؛ در حالی که ویژگی عشق وجودی، خود انگیختگی و حفظ فردیت در رابطه است. این عشق فقط معطوف به یک فرد نیست، بلکه در رابطه فرد با جهان نیز صدق میکند. فرد در این مرحله میتواند طبیعت را همان گونه که هست ببیند و از آن لذت ببرد . در صورتی که عشق مبتنی بر کمبود ، جهان را پدیده ای میداند که قرار است تنها هدف خاصی را ارضا کند. عشق وجودی هوشیارانه است و از آن جایی که مالکانه و تسخیری نیست، باعث رنج و عذاب نمی گردد. بدون هیچ هدف خاصی، تنها لذت بخش و شادی آور است. معمولاً از عشق وجودی به عنوان تجربه ای شگفت انگیز و بی نیاز یاد می شود(شولتز و شولتز، ۱۳۸۴).
۲-۴- ۶- نظریه اریک فروم (۱۹۶۱):
فروم در نظریه خود علاوه بر عنصر نثار کردن در عشق عناصری دیگر را مشخص میکند ؛ دلسوزی، احساس مسولیت ، احترام و دانایی . منظور از احترام ، درک طرف آنچنان که وی هست و آگاهی از فردیت بی همتای اوست . عاشق چنین عنوان میکند که من می خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود نه برای پاسداری من .بنا به نظر فروم ، عشق در وهله ی نخست بستگی به یک شخص خاص نیست بلکه بیشتر نوعی نگرش و جهتگیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک معشوق خاص پیوند میدهد. احتیاج به دوست داشتن از احساس تنهایی سرچشمه میگیرد و همین احتیاج است که انسان را وادار میکند تا با تجربه ی وصل بر اضطراب تنهایی و جدایی خود فائق آید (صادقی و همکاران، ۱۳۹۲) . بر همین اساس انواع عشق را چنین بیان میکند: ۱- عشق برادرانه؛اساسی ترین نوع عشق که زمینه ی همه عشق های دیگر را تشکیل میدهد و منظور از آن ، همان احساس مسولیت ، دلسوزی ، احترام و شناختن همه انسان ها و آرزوی بهتر کردن زندگی دیگران است . عشق برادرانه عشق به همه ی ابنای بشر است . بر اساس این عشق ، اختلاف ذوق ، هوش و دانش در مقابل هویت مشترک انسانی ، اختلافی ناچیز به شمار می رود . ۲- عشق مادرانه؛قبول بدون قید و شرط زندگی کودک و احتیاجات اوست که دارای خاصیت نوع پرستانه و فداکارانه است . عشق مادرانه ، عشق به ناتوانان است . جوهر واقعی عشق مادرانه توجه مادر به رشد کودک است و این یعنی تمنای جدایی کودک از خود . در عشق مادرانه دو موجود که یکی بودند از هم جدا میشوند . مادر تنها نباید این جدایی را تحمل کند بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصول آن کمک کند . فقط در اینجا است که عشق مادرانه به صورت تکلیقی خطیر جلوه میکند زیرا احتیاج به فداکاری دارد ، نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد بدون اینکه توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد . ۳- عشق جنسی؛این عشق شوق فراوان به آمیزش کامل است به منظور حصول وصول با فردی دیگر . ماهیت این عشق طوری است که فقط به یک نفر محدود می شود و عمومی نیست و چه بسا که فریبکارترین نوع عشق است . اینگونه نزدیکی ها ، با گذشت زمان بیشتر و بیشتر کاهش مییابد در نتیجه انسان هوس میکند به جستجوی عشقی دیگر یا شخصی تازه برود . باز این بیگانه تبدیل به آشنامی شود و باز تجربه گرفتاری عشق شدید و شورانگیز است و باز کم کم از شدتش کاسته می شود و بهتدریج در آرزوی یک تمنای جدید ، یک عشق تازه دیگر می رود و همیشه با همان خیال واهی که عشق تازه با عشق های قبلی فرق خواهد داشت زمان را طی میکند . جنبههای فریبنده شهوت های جنسی این پندار را تقویت میکند .۴- عشق به خود؛نوعی توانایی نسبت به پذیرش قدرت یا ضعف خود است . هر گاه کسی از خود به عنوان وسیله یا چیزی به جای یک انسان مورد احترام _ استفاده کند عشق به خود به مرحله ی سلطه جویی سوق داده می شود . در قلمرو امور جنسی این حالت ، فاحشگی یعنی تسلیم جسم بدون قایل شدن احترام برای آن ، نامیده می شود . تسلیم خود به دیگری برای بهره برداری ، نوعی فاحشگی است . عشق به خود مستلزم آن است که محدودیت های خود را شناخته و هرگاه نمی توانیم آزادانه تسلیم شویم از گفتن ” نه” ابایی نداشته باشیم . به نظر فروم اگر عشق به دیگران فضیلت محسوب می شود ، دوست داشتن خود و عشق به خود هم فضیلت است چرا که من هم انسانم . خودخواهی و عشق ضد همدیگرند ، آدم های خودخواه توانایی مهر ورزیدن ندارند در عین حال قادر نیستند خودشان را هم دوست بدارند . ۵- عشق به خدا؛این عشق نمی تواند از عشق به پدر و مادر جدا باشد . اگر شخصی خود را از دلبستگی دردمندانه به مادر ، خانواده و ملت جدا نسازد ، اگر همان وابستگی بچگانه را نسبت به پدر یا هر قدرت دیگر که کیفر و پاداش دهنده است حفظ کند هرگز نمی تواند به عشق کامل تری که عشق به خدا است برسد ، آنگاه دین او همان دین مراحل اولیه است که در آن ها خدا یا مادری حمایت کننده است یا پدری پاداش دهنده و کیفرگر (فروم، ۱۳۹۱) .
۲-۴- ۷- نظریه هاتفیلد و رپسون (۱۹۹۳):