۱-۶) مدل مفهومی تحقیق
هوش سازمانی
هوش عاطفی
هوش فرهنگی
هوش هیجانی
هوش معنوی
توانمندسازی کارکنان
متغیروابسته
متغیرمستقل
شکل ۱-۱: مدل مفهومی تحقیق
۱-۷)فرضیههای تحقیق
۱-۷-۱)فرضیه اصلی
انواع هوش (عاطفی، فرهنگی، هیجانی و معنوی)مدیران بر توانمندسازی کارکنان تاثیر معنیداری دارد.
۱-۷-۲)فرضیههای فرعی
هوش عاطفی مدیران بر توانمندسازی کارکنان تاثیر معناداری دارد.
هوش فرهنگی مدیران بر توانمندسازی کارکنان تاثیر معنیداری دارد.
هوش هیجانی مدیران بر توانمندسازی کارکنان تاثیر معنیداری دارد.
هوش معنوی مدیران بر توانمندسازی کارکنان تاثیر معنیداری دارد.
۱-۸)روش تحقیق
از آنجا که هدف از این تحقیق، توصیف شرایط و پدیدههای مورد بررسی، به منظور شناخت بیشتر شرایط موجود و یاری رساندن به فرایند تصمیمگیری میباشد، این تحقیق را بر اساس چگونگی به دست آوردن داده های مورد نظر میتوان در زمره تحقیق توصیفی به شمار آورد، و چون داده های مورد نظر از طریق نمونهگیری از جامعه، برای بررسی توزیع ویژگیهای جامعه آماری انجام میشود این تحقیق از شاخه پیمایشی(زمینه یابی)[۶]۱ بوده که به شیوه مقطعی[۷]۲ صورت میپذیرد.
۱-۹)روشهای گردآوری اطلاعات
نظر به اینکه این تحقیق یک پژوهش توصیفی و کاربردی است لذا برای جمع آوری اطلاعات از روشهای ذیل استفاده شده است:
-
- روش کتابخانه ای: در بخش مطالعات کتابخانههای، از منابع مکتوب (کتابها، مقالات، پایان نامهها و. . . ) واینترنت استفاده شده است.
- روش میدانی: از ابزار پرسشنامه برای گردآوری نظریات کارکنان و مدیران(اطلاعات اولیه) جهت ارزیابی رابطه بین انواع هوش مدیران و توانمند سازی استفاده میشود.
۱-۱۰) قلمرو تحقیق
۱-۱۰-۱) قلمروموضوعی
حوزه نگرش این تحقیق بحثهای توانمندسازی و همچنین انواع هوش اعم از هوش عاطفی، هوش معنوی، هوش هیجانی و هوش فرهنگی است که در حوزه روانشناسی و مدیریت رفتار سازمانی است.
۱-۱۰-۲) قلمرو زمانی تحقیق
تحقیق حاضر در سال ۱۳۹۲ شمسی صورت گرفته است.
۱-۱۰-۳) قلمرو مکانی تحقیق
قلمرو مکانی تحقیق در شرکت خطوط لوله و مخابرات ناحیه جنوب شرقی انجام گرفته است.
۱-۱۱) تعاریف عملیاتی
توانمندسازی نیروی انسانی: مفهومی روان شناختی است که به حالات، احساسات و باور افراد به شغل و سازمان مربوط میشود و به عنوان فرایند افزایش انگیزش درونی تعریف شده است که دارای ۷ بعد زیر است:
اختیار، تصمیم گیری، اطلاعات، استقلال، خلاقیت و نوآوری، دانش و مهارت و مسولیت.
هوش عاطفی: شامل آگاهی داشتن نسبت به عواطف و چگونگی ارتباط و تعامل این عواطف با بهره هوشی است، یعنی فردی که میخواهد در زندگی خود موفق بوده و جزء بهترین افراد باشد، بایداز عواطف و احساسات خود و دیگران آگاه بوده و از عواطف استفادهی منطقی ببرد.
هوش فرهنگی : هوش فرهنگی رابعنوان قابلیت افراد برای تعامل مؤثر در شرایطی با ویژگی گوناگونی فرهنگی تعریف مینمایند. هوش فرهنگی ذهنی شامل قابلیتهای فراشناختی و شناختی (فرایند شناخت و دانش شناخت) میشود.
هوش هیجانی: هوش هیجانی را شامل توانایی درک هیجان و آگاهی از هیجانها، توانایی دستیابی و ایجاد احساسات، تسهیل فعالیتهای شناختی، تعامل سازگارانه و توانایی تنظیم هیجانها در خود و دیگران میدانند.
هوش معنوی: بیانگر هوشی خاص است که انعکاسدهنده مجموعه منحصر بفردی از تجربیات و ظرفیتهای انسانی است که همه افراد با درجات مختلف آن را دارا هستند.
فصل دوم
ادبیات تحقیق
۲-۱) مقدمه
در فصل دوم سعی شده است تا با مروری بر ادبیات هوش عاطفی، هوش فرهنگی، هوش معنوی و توانمندسازی کارکنان آخرین یافتهها و آخرین پژوهش هایی که در این زمینه انجام شده است را مورد مداقه و توجه قرار دهیم.
۲-۲)هوش عاطفی
۲-۲-۱) ریشههای تاریخی هوش عاطفی
ذهن انسان از سه طریق شناخت[۸]، احساس[۹]، انگیزش[۱۰] عمل میکند. حوزه شناخت شامل اعمالی از قبیل حافظه فرد، استدلال، قضاوت و به طور کلی اعمال فکری انسان میشود. حوزهی احساسی شامل: عواطف، حالات روحی، ارزشیابیها و دیگر حالات احساسی میشود. سرانجام، حوزهی انگیزش که میتوان گفت همان حوزهی شخصیت میباشد و شامل انگیزه زیستی یا رفتار هدفگرا که قابل یادگیری است، میباشد. دو حوزهی اول که شامل شناخت و احساس میباشد در واقع تشکیل دهندهی هوش عاطفی هستند. یعنی میتوان گفت که هوش عاطفی همان استفاده آگاهانه از عواطف و احساسات میباشد (فات[۱۱]، ۲۰۰۰).
روان شناسان در اغلب مواقع هنگام مطالعه هوش، بر جنبههای شناختی آن از قبیل حافظه و قدرت حل مشکل توجه میکنند. این در حالی است که در گذشته محققان زیادی علاوه بر جنبههای شناختی انسان بر اهمیت جنبههای غیرشناختی نیز تأکید کردهاند. اگر به مطالعات رهبری اوهایو (در اواخر دههی ۱۹۴۰) توجه کنیم میتوان ملاحظه کرد که در نتیجهی این مطالعات توجه به افراد (در مقابل توجه به وظیفه) به عنوان یکی از عوامل اصلی رهبری اثربخش معرفی شد، که با الهام از این مطالعات بعدها رهبران اثربخش به عنوان کسانی معرفی شدند که بتوانند اعتماد و احترام متقابل با زیردستان خود داشته و با آنها روابط دوستانه برقرار کنند. با توجه به نتایج این مطالعات میتوان دید که جنبههای غیرشناختی رفتار انسان به عنوان عاملی مهم در موفقیت رهبران به شمار میآید. در سال ۱۹۴۰، وچسلر[۱۲] در کنار توجه به عوامل عقلانی[۱۳]، به عوامل غیرعقلائی از قبیل عوامل اجتماعی، فردی و احساسی نیز توجه نشان داد. وی در سال ۱۹۴۳ اظهار داشت که تواناییهای غیرعقلانی از عوامل ضروری موفقیت در زندگی میباشد. او در سال ۱۹۵۸ هوش را به صورت ظرفیت کلی فرد برای عمل هدفدار، فکر منطقی، و برقراری ارتباط مؤثر با محیط تعریف کرد. ولی او تنها کسی نبود که به اهمیت جنبههای غیرشناختی هوش در موفقیت و سازگاری انسانها با محیط پی برد. (کرنیس[۱۴]، ۲۰۰۰).