تلیق بشعب ذی کیان و سؤدد
و ماذا ترجی من بلاد بشعره
تقاد و شعب بالمظلمین یهتدی
(جواهری، ۲۰۰۴: ج۱ :۸۲)
(ترجمه: یازندگی مبتنی بر آزادی و عدالت باشد که شایسته ملت شرافتمند و دارای سیادت این نوع زندگی است / و از کشوری که به مویی کشیده شود و راهبری اش در دست گمراهان باشد چه جای امیدی می تواند باشد)
مهدی اخوان ثالث نیز، چنین رویکردی را در مواجهه با مقوله جهل پی می گیرد. او بعد از آن که جامعه خاموش و شب گونه اش را وصف می کند، از این که «در این تاریک بی روزن» گروهی آمیخته با جهل، می توانند آرام گیرند، اظهار تعجب و تأسف می نماید:
«همین می پرسم امشب از شما ای خوابتان چون سنگها سنگین چگونه می توان خوابید با این ضجه دیوار با دیوار» (اخوان ثالث ، ۱۳۸۷: ۶۳).
شب وتاریکی در این جا نماد جامعه جاهل است و این بی خبری و غفلت با ذکر «خواب» تشدید می شود. او مردمش را از بی اعتنایی نسبت به ایجاد تحولات اجتماعی بر حذر می دارد و دانایی را چون آتشی می داند که هنوز در ژرفنای وجود او و وجود همه آگاهان گرما بخشی می کند. او در «دلی غمناک» به تفاوت بنیادین خود با دیگر هم بندانش در سایه تقابل ناپذیر توانمندی است (اخوان ثالث، ۱۳۸۷: ۵۸).
یا در شعر «فریاد» بر بی تفاوتی «مهربان همسایگانی » فریاد بر می آورد که تمام شب پر تلاطم را شاد، اما غافل در بستر آرمیده اند و شاعر تمام دوران نادانیشان را به خاطر آن شعله مقدس (آگاهی) به مبارزه و تلاش دست یازیده است. در این شعر، درد آگاهانی که غم خفتگان، خواب در چشم ترشان می شکند، انعکاس می یابد و این یعنی،روزگار انسان های متعهد و دانایی که شاهد اسارت مردم در چنگال سیاه جهل هستند و فرجام کارشان سوختن و فریاد برآوردن است:
« خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریا»
(اخوان ثالث، ۱۳۷۹: ۷۸).
اخوان این وضعیت را در شعرهایی همچون « مشعل خاموش»، اندوه، قصه ی شب، مرداب و … نیز فریاد می زند یا این که در شعر طلوع بر آن است تا بستری فراهم شود که انسان های دربند، رها از جهل، دل از مهر زمین پست برگیرند و آسمان را جولانگاهشان قرار دهند و البته این میسر نخواهد شد، مگر در نتیجه ارتباط با دنیای روشن دانایی که «پنجره» در این شعر نماد آن است، واژه ای که به شکل قابل توجهی تکرار می شود. اخوان همچون جواهری مبارزه با جهل را در سایه بیداری اجتماعی می جوید،بنابراین گرچه اصرار می ورزد انسان ها را متوجه روشنایی کند، اما واقع نگری های خاص خود را نیز دارد، چنان که در شعر «سترون» گروه تشنگانی را ترسیم می کند که مشتاقانه منتظر بارش بارانی جان افزا هستند تا ببارد و پژمردگی ها را بزداید و از سوی دیگر از سیاهی هایی می گوید که با نگاهی حیله گر از پشت دریا ها بر آمده، همراه با وعده های دروغین و نفی ارزش های راستین برای فریب مخاطبان جاهل می آید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من
ز خورشیدی که دایم می مکد خون و طراوت را
نبینم … وای … این شاخک چه بی جان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی که دایم می مکد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه می کرد غار تیره با خمیازه ی جاوید
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند »
(اخوان ثالث، ۱۳۷۹ : ۴۶).
به باور اخوان، اگر آگاهی های لازم وجود داشته باشد و پرده های جهل کنار زده شود، همگان خواهند فهمید که «این سرخی بعد از سحرگه نیست»، چنان که در «سترون» پیر دروگر نماد دانایی، این گونه رخ می نماید:
«ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
فضا را تیره می دارد ولی هرگز نمی بارد »
(همان: ۴۶).
از این رو ضروری است که آگاهی در دل خوشی های بی پایه تجسم نیابد، بلکه تبدیل به راهکارهایی شود که پویایی اجتماع را به ارمغان آورد. او به روشنی ایمان دارد و از دیگران می خواهد آن گاه که هوا به تیرگی گرایید:
« هیچ چیز به رنگ خود نمیماند
هر چیز که هست، رنگ خود بازد
یکرنگ چو شد جهان، رود در خواب
خواب است و سیاهی آنچه او سازد
آری، به شب سیاه خواب انگیز
هر چیز که هست، حکم شب دارد
آری، همه هر چه هست، جز یک چیز