در ادبیات تحقیق بهتدریج ترمیم مستقیم نقایص شناختی موردحمایت قرار گرفت. در این راه ابتدا باید ارتباط بین بیمار- درمانگر مثل سایر رویکردهای رواندرمانی به عنوان عامل اولیه و اساسی درمان برقرار گردد. در این بستر نقایص و تواناییهای شناختی از طریق آزمونهای نوروپسیکولوژیک و آزمایشگاهی توصیف و تحلیل گردند و با توجه به نتایج آزمونها، مشاهده رفتار و مصاحبه، طرح توانبخشی متناسب با نقایص و ظرفیتهای شناختی بیمار تهیه گردد. در این شیوۀ درمانی نقایص در یک سری از تمرینات شناختی تعریف میشوند و ترمیم شناختی بر مبنای تمرین و آموزش صورت میپذیرد. ابتدا تکالیف شناختی ساده و آزمایشی در حوزۀ موردنظر ارائه و بهتدریج فرایند ارائۀ تمرینات پیچیده میگردد. نهایتاًً تمرینات به موقعیت اجتماعی و زندگی واقعی کشیده میشوند (کرن[۹۷] و همکاران،۱۹۹۲؛ بوئن[۹۸] و همکاران، ۱۹۹۳؛ کوریگان[۹۹] و همکاران، ۱۹۹۴؛ همگی به نقل از لیبرمن و همکاران، ۱۹۹۵، به نقل از دولتشاهی، ۱۳۸۳).
توانبخشی شناختی از این دید که مستقیماً نقایص شناختی از قبیل نقایص حافظه، عملکرد اجرایی، توجه، تمرکز و ادراک اجتماعی را هدف مداخلات قرار میدهد از شناخت درمانی متفاوت و متمایز می شود. هدف عمدۀ شناخت درمانی تعدیل و تصحیح افکار و باورهای خودکار منفی است (دولتشاهی، ۱۳۸۳).
چالشهای زیادی در ایجاد و رشد توانبخشی شناختی وجود دارد. بیماران مبتلا به اماس ممکن است نقایص متعددی در عملکرد شناختی داشته باشند (برای مثال نقص در حافظه، یا نقص در توجه و …). بنابرین تمرکز درمانی روی کدامیک از نقایص شناختی می تواند بیشتر مؤثر باشد یا اینکه باید همۀ حوزه های شناختی آسیبدیده را هدف ترمیم شناختی قرار داد؟ چالش دیگر اینکه حتی اگر یک عملکرد آسیبدیده ترمیم یابد، آیا ترمیم یک نقص شناختی باعث بهبود عملکرد سایر نقایص می شود؟ یا اینکه یادگیری و ترمیم شناختی که در آزمایشگاه یا فضای درمان اتفاق می افتد آیا بهجامعه و محل زندگی بیمار تعمیم مییابد و برای مدت طولانی اثربخشی خود را حفظ می کند؟ (دولتشاهی، ۱۳۸۳)
پژوهشها در پاسخ به این سؤالات، روشنگر برخی از ابهامات بوده اند و استراتژی های مداخلهای مختلفی را ارائه کرده اند. برنر[۱۰۰] و همکاران(۱۹۹۲)، راهبرد “درمان یکپارچه روانشناختی[۱۰۱]” را مطرح کردند که روی پیشرفت و بهبود مهارت های شناختی و اجتماعی تمرکز دارد. این درمان با گروه های کوچک و با ساختار مشخص ارائه میگردد. نتایج برخی مطالعات در این حوزه نشان داد که بهکارگیری این روش بهبود قابل ملاحظهای در توجه، انتزاع و مفهومسازی ایجاد کردهاست (دولتشاهی، ۱۳۸۳).
۲-۱۲ اصول توانبخشی شناختی
با توجه به نتایج مطالعات تجربی اسپالدینگ و همکاران (۲۰۰۳) و پریگاتانو (۱۹۹۹)، اصول زیر را برای توانبخشی شناختی موفق در نظر گرفتهاند که عبارتاند از:
-
- توانبخشی شناختی مستلزم اتحاد درمانی بین رواندرمانگر و مراجع و مراقبین مراجع است.
-
- توانبخشی شناختی به همکاری و مشارکت فعال بیمار در برنامه های توانبخشی تأکید دارد.
-
- توانبخشی شناختی هدفدار و مسئله مدار است و بر نقاط قوت شناختی بیمار در توانبخشی توجه می کند.
-
- توانبخشی شناختی در ترمیم تواناییهایی که دچار نقص هستند، بر آموزش تأکید اساسی دارد، همچنین بر کنترل درونی و خودکارآمدی بیماران نیز توجه می کند.
-
- جلسات توانبخشی شناختی ساختاریافته هستند. فعالیتها و طرحهای درمانی با توجه به نتایج ارزیابیها و عملکرد فعلی بیمار تنظیم میشوند.
-
- اهداف توانبخشی شناختی شامل افزایش مهارت های رفتاری – شناختی و همچنین جبران محدودیتهای شناختی و رفتاری است.
-
- توانبخشی شناختی به مراجع کمک می کند تا درک درستی از محدودیتها و نقاط قوت خود داشته باشد و با تغییرات ناشی از ضایعات مغزی و نقایص شناختی در شرایط زندگی بهخوبی سازگار شود.
-
- توانبخشی شناختی از انواع تکنیکها و استراتژیها برای افزایش توانایی ها استفاده می کند تا اینکه مهارت های جدید را آموزش دهد یا محدودیتهای شناختی را جبران نماید.
-
- توانبخشی شناختی سعی دارد تا سبک زندگی بیمار از قبیل اهداف، توانایی ها، ارزشها، ارتباطات، شخصیت و الگوی رفتاری را بفهمد.
- گرچه توانبخشی شناختی بر مبنای تشخیصهای طبی و نورولوژیک بنا شده است اما در فرمولبندی خود به نیازهای فردی مراجع و نقاط قوت و ضعف او توجه دارد (دولتشاهی، ۱۳۸۳).
۲-۱۳ توانبخشی شناختی در افراد مبتلا به ام اس
پژوهشهای متعددی به مطالعۀ تأثیرات آشکار اختلالات شناختی و روانشناختی بر زندگی افراد مبتلا به اسکلروز متعدد و همینطور تأثیرگذاری برنامه های توانبخشی شناختی پرداختهاند. تعدادی از پژوهشهایی که در این حیطه به مطالعه پرداختهاند را در این قسمت برمیشماریم: گلانز[۱۰۲] و همکاران(۲۰۱۰)، در مطالعه ای به این نتیجه رسیدند که برنامه های درمانی شناختی در جهت ارتقاء فرایندهای شناختی کیفیت زندگی را در مراحل اولیۀ اماس بهبود میبخشند. در مطالعه دیگر، تأثیر نقایص شناختی بر کیفیت زندگی بیماران مبتلا به اماس در مطالعه ای بررسی شده و نشان داده شده است که عملکرد ضعیف شناختی و افسردگی و اضطراب بالاتر منجر به کیفیت پایین زندگی می شود (بنیتو- لئون[۱۰۳] و ریورا- ناوارو[۱۰۴]،۲۰۰۲). مشکلات شناختی رایج شامل نقایصی در توجه، کارایی پردازش اطلاعات، عملکردهای اجرایی، سرعت پردازش، حافظۀ بلندمدت (چیاراوالوتی[۱۰۵] و دلوکا[۱۰۶]،۲۰۰۸)، حافظه کاری و استدلال انتزاعی (راجرز۳ و پانگیرس۴ ،۲۰۰۷) است.