۳)تردید و دودلی: افراد نگران نیاز افراطی به مدرک و دلیل برای اخذ تصمیم دارند.
۴)تمرکز حواس و خواب: نگرانی با فراوانی افکار مزاحم و منفی مرتبط است. سطوح نسبتاً بالاتری از خواب های آشفته و ترسناک دارند (استوبر[۹]، ۲۰۰۰).
– حوزه های نگرانی
۱)وقایع اضطراب آور اغلب بیش از آن که ازار دهنده باشند، در بر گیرنده ناکامی است.
۲)فکر کردن به آینده اغلب بیش از اندیشیدن به گذشته منبع وقایع احتمالی نا امید کننده است.
۳)میزان نگرانی هرفرد متناسب با تجربیات و شخصیتش است(استوبر، ۲۰۰۰).
– عدم تحمل بلاتکلیفی و نگرانی
عدم تحمل بلاتکلیفی، یک ویژگی شخصیتی است که از مجموعه ای از عقاید منفی درباره عدم قطعیت تشکیل شده است. برای مثال، افرادی که عدم تحمل بلاتکلیفی دارند معتقدند که بلاتکلیفی، نگران کننده است، وجود شک و تردید در مورد آینده غیر قابل تحمل است، وقایع غیر منتظره منفی هستند و باید از آن ها اجتناب کرد، شک و تردید موجب ناتوانی فرد برای عمل کردن می شود (داگاس و کورنر، ۲۰۰۵). عدم تحمل بلاتکلیفی، نوعی سوگیری شناختی است که بر چگونگی دریافت، تفسیر و واکنش فرد به یک موقعیت نامطمئن در سطوح هیجانی، شناختی و رفتاری تأثیر می گذارد (داگاس، اسچوارتز و فرانکیس[۱۰]، ۲۰۰۴). ازدیدگاه جبرگرایانه،بلاتکلیفی به وسیلهفقدان یاناکارآمدی دانش ایجاد میگرددومربوط به عوامل درونی است که فردقادر به کنترل آن نیست. علاوه برارتباط این سازه با نگرانی، آشفتگی ناشی ازبلاتکلیفی به صورت معناداری با برانگیختگی اضطرابی،نشخوارفکری وافسردگی همراه بافقدان لذت همبسته است. اغلب تحقیقات صورت گرفته در این زمینه نشان داده اندکه عدم تحمل بلاتکلیفی سازه مرکزی در تبیین نگرانی به عنوان ویژگی اصلی اختلال اضطراب فراگیراست. افراد نگران معتقدند که نگرانی به آنهاکمک خواهدکردتابه طورمؤثرباحوادث وحشتناک مقابله کنندویا از وقوع این حوادث جلوگیری نمایند . داگاس و همکاران نشان دادند که عدم تحمل بلاتکلیفی،زنجیره ای ازنگرانی، نگرش منفی به مشکل واجتناب شناختی راحمایت کرده و همچنین بیان کرده اندکه عدم تحمل بلاتکلیفی مستقیماً برنگرش فردبه مشکل و سطوح اجتناب شناختی تأثیر میگذارد. در این مسیر،افرادبامیزان بالای عدم تحمل بلاتکلیفی،مستعدنگرانی خواهندبود. (دیجونگ-میر، بک و راید[۱۱]، ۲۰۰۹) درپژوهش خویش به این نتیجه رسیدند که تحمل بلاتکلیفی وباورهای فراشناخت رابطهای قوی با نشخوارفکری وافسردگی دارند. کرون معتقداست که افراد نگران دچارعدم تحمل دربرابر برانگیختگی میباشند. همچنین،این اعتقادوجود داردکه نگرانی،برانگیختگی پردازش شده به روش انتزاعی،کلامی و مفهومی درموقعیتهای ترسناک را کاهش میدهد (بورکووک، الکاین و بهر، ۲۰۰۱).
افسردگی:
اگر چه پرخاشگری فعال پاسخ رایجی به استرس است،پاسخ عکس آن یعنی کناره گیری و بی احساسی هم به فراوانی دیده می شود.اگر شرایط پر فشار ادامه یابند و فرد در مدارا با آن ها موفق نشود،بی احساسی ممکن است به افسردگی تبدیل شود.تقریبا هر کسی گاهی افسرده می شود،اکثر ما در دوره هایی احساس غمگینی،خستگی،و بی علاقگی حتی به فعالیتهای لذتبخش میکنیم.افسردگی در برخورد با بسیاری از استرس زندگی پاسخی بهنجار محسوب می شود.وضعیتهایی که بیشتر اوقات موجب افسردگی می شوندعبارتنداز؛شکست در کار یا تحصیل،از دست دادن شخصی که دوستش داریم،یا پی بردن به اینکه بیماری یا پیری توانایی های ما را تحلیل میبرد.افسردگی وقتی نا بهنجار تلقی می شود که واقعه افسرده ساز برای فرد خارج از اندازه باشد و از حدی که برای اکثر مردم قابل برگشت و بهبود پذیر است،برای وی فراتر رفته باشد.هر چند افسردگی یک اختلال خلقی دانسته می شود،اما در واقع از مجموع چهار علامت مختلف تشکیل شده است.علاوه بر علایم هیجانی (خلقی)،علایم شناختی،انگیزشی و جسمانی نیز وجود دارد.لازم نیست فرد به همه این علایم دچار شود تا بتوان او را افسرده دانست،اما هر چه بیشتر دچار این علایم شده باشد،و هر چه شدت این علایم بیشتر باشد،با اطمینان بیشتری می توان نظر داد که دچار افسردگی است.غمگینی و دلمردگی برجسته ترین علامت هیجانی در افسردگی است.شخص افسرده ناامید وغمگین است،اغلب گریه و زاری میکند و ممکن است به فکر خودکشی بیفتد. از دست دادن لذت یا خوشنودی از زندگی نیز به همین اندازه برای وی شایع است.فعالیتهایی که قبلا موجب رضایت او می شد اکنون کسل کننده و غیر لذت بخش هستند.شخص افسرده به تدریج به سرگرمیها،تفریحات و فعالیتهای خانوادگی بی علاقه می شود.بیشتر بیماران افسرده شکایت میکنند،که دیگر از علایق قبلیشان لذت نمی برند،و بسیاری از عدم علاقه و عطوفت به دیگران میگویند.علایم شناختی بیشتر شامل افکار منفی است.افراد افسرده اعتماد به نفس اندکی دارند،احساس بی کفایتی کرده و برای شکست هایشان خود را تحقیر میکنند.آن ها از آینده ناامید بوده و به انجام کاری برای بهبود زندگیشان بد بین هستند.
خلق حال و هوای احساسی نافذ و پایداری است که به صورت درونی تجربه می شود و بر رفتار و درک فرد از جهان تأثیر میگذارد. عاطفه [۱۲] به تظاهرات بیرونی خلق اطلاق می شود. خلق ممکن است طبیعی [۱۳] ، بالا [۱۴] ، یا افسرده [۱۵] باشد. افراد به طور معمول طیف وسیعی از حالات خلقی را تجربه میکنند و مجموعۀ تظاهرات عاطفیشان نیز به همان اندازه وسیع و بزرگ است، همچنین احساس میکنند که میتوانند برحالات خلقی خود کمابیش مسلط باشند. در بیمارانی که خلق افسرده ای دارند (یعنی در افسردگی)، از دست دادن انرژی و علاقه، احساس گناه، دشوار شدن تمرکز، از دست دادن اشتها و افکار مرگ یا خود کشی وجود دارد( کاپلان و سادوک، ۲۰۰۷ به نقل از رضاعی ۱۳۸۷).
افسردگی بالینی[۱۶] به قدری شایع است که سرماخوردگی روان پزشکی لقب گرفته است، در هر مقطع معینی از زمان، ۲۰ درصد افراد علی رغم نژاد و ملیت، در سطح قابل توجهی از نشانه های افسردگی رنج میبرند و حداقل ۱۲ درصد، به میزانی از افسردگی که آن ها را در مرحله ای از زندگی، به سمت درمان بکشاند، مبتلا هستند. گمان می رود حدود ۷۵ درصد موارد بستری در بیمارستان های روانی را موارد افسردگی تشکیل میدهند( بلک برن و دیوید سون ۱۹۹۲).
در سال ۱۹۷۵، سلیگمن[۱۷] در مقاله ای اظهار نمود، که افسردگی در آسیب شناسی روانی همتا و مشابه سرماخوردگی در پزشکی است. دلیل این مشابهت به گستردگی بیماری، نمودهای متنوع آن و پنهان بودن بیماری مربوط میگردد. بنابرین به دلیل چند گانگی آن و تظاهرات مختلف و جلوه های متنوع رخساره بالینی افسردگی است که سلیگمن آن را معادل سرماخوردگی قلمداد کردهاست(آتش پور و مهدی زادگان ۱۳۷۸).
انواع اختلال افسردگی