ویژگیهای کلی اختلالهای خُلقی
اختلال خُلقی عبارت است ازآشفتگی درحالت هیجانی، یاخُلق فرد.افراد می تواننداین آشفتگی رابه صورت افسردگی شدید، شعف شدید، یا آمیزه ای ازاین حالتهای هیجانی تجربه کنند.ویژگی اصلی اختلالهای افسردگی این است که این افرادملالت[۱۷]یاغم توانکاهی رااحساس میکنند. در نوع دیگری از اختلال خُلقی، به نام اختلال دوقطبی[۱۸]، فرد تجربیات هیجانی مخالف«قطب» افسردگی، یعنی، احساسهای شعف به نام سرخوشی [۱۹]دارد. اختلال خُلقی چندخرده تیپ داردکه ملامت و سرخوشی رادربردارند.برای آگاه شدن ازماهیت اختلالهای خُلقی، فهمیدن مفهوم دوره [۲۰]اهمیت دارد؛یعنی دوره محدودزمانی که درطول آن، نشانه های خاص شدیداختلال مشهود هستند.دربرخی موارد،این دوره خیلی طولانی وشاید۲سال یابیشترباشد.افرادمبتلابه اختلالهای خُلقی دوره های نشانه های ملالت یا سرخوشی یاترکیبی ازهردوراتجربه میکنند.دورههااز این نظرتفاوت دارندکه متخصصان بالینی آنهارا در تشخیص خود مستند میکنند (هالجین و ویتبورن، ۲۰۰۳؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶).
اولاً،متخصص بالینی شدت دوره راباشاخصهایی چون خفیف، متوسطه، یاشدیدمشخص میکند.ثانیاًً، متخصص بالینی مشخص می کندکه آیا این اولین دوره است یابازگشت نشانههاست.درمورددورههای بازگشتی، متخصص بالینی به این موضوع توجه می کندکه آیا درمانجوبین دوره ها کاملاًبهبودیافته است یانه.ثانیاًً،شاخصهامی توانندماهیت نشانه های برجسته رانیزمنعکس کنند.برای مثال برخی افراد در وسط دوره خُلقی حرکات بدنی ای دارندکه کاملاًغیرعادی و احتمالاً حتی عجیب و غریب هستند. حالتها و حرکات عجیب بدن، مانند بی تحرکی، خشکی، یا فعالیت حرکتی بی هدف شدیدراتوصیف میکند.شاخص دیگرمربوط می شودبه اینکه آیا این دوره پس از زایمان است،که در این صورت نشان می دهدآشفتگی خُلقی زن به زایمان ماه قبل مربوط می شود(هالجین و ویتبورن، ۲۰۰۳؛ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶).
انواع اختلالهای خلقی
افسردگی اساسی
افسردگی[۲۱]: اصطلاحی است که در عمومی ترین کاربرد، برای پایین بودن خلق یا غمگینی به کار میرود(محمد خانی، تمنایی فر و جهان تابش، ۱۳۸۴). در عین حال افسردگی یک اختلال خلقی است و به قدری شایع است که سرماخوردگی روان پزشکی لقب گرفته است (سیلگمن و روزنهارن[۲۲]، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۵). افسردگی در سراسر دنیا مسئله مهمی است. «حالت روانی ناخوش که با دل زدگی، یاس و خستگی پذیری مشخص میشود و در بیشتر مواقع با اضطرابی کم و بیش شدید همراه است» (دادت ۲۰۰۸ ؛به نقل از حسین پور، ۱۳۹۱).
گرچه در ابتدای قرن ۲۱ با پیشرفتهای چشمگیر علوم عصب شناختی و تعیین زیربنای عصبی – شیمیایی افسردگی، این انتظار مطرح میگردد که تلاشهای درمانی این اختلال به سمت دارو درمانگری گرایش یابد ولی استفاده از شیوه های درمان غیردارویی و انواع مختلف روان درمانگری همچنان با قاطعیت در عرصه مداخلات درمانی افسردگی حضور دارند (صدیقی، ۲۰۰۳؛ به نقل از حسین پور، ۱۳۹۱؛ لمبرت[۲۳]، ۲۰۰۶) افسردگی علت اصلی ناتوانی درجهان و سومین دلیل مراجعه به مراکز بهداشتی است.
کسلر[۲۴]، ایدلمن[۲۵]و جین وی[۲۶] (۲۰۰۲) در دیدگاه روان پویشی افسردگی را نتیجه ی تجارب دوران کودکی میدانند، تجاربی که نمیگذارند احساس خود قوی و مثبتی در کودکان شکل بگیرد. در این دیدگاه عزت نفس افسردهها به دلیل عدم رسیدگی و توجه ناکافی والدینشان به طور کلی به ارزیابیها و تأییدهای دیگران منوط میشود(نولن، هوکسما[۲۷]، ۲۰۰۰).بر اساس دیدگاه رفتار گرایی، لوینسون[۲۸]، و همکارانش معتقدند که فشارهای زندگی با کم شدن تقویت کننده های مثبت زندگی، باعث افسردگی میشوند. روند کاری هم این گونه است که فشار روانی شدید باعث میشود مردم از آن فشار، دوری گزینند. دوری گزینی، تقویت کننده های مثبت را کمتر کرده و دوری گزینی بیشتر را ارمغان میآورد که خودش مجدداً موجب کمتر شدن تقویت کننده های مثبت میشود (لوینسون و همکاران، ۲۰۰۱؛ به نقل از تنکابنی، بیرقی و وکیلی، ۱۳۸۴).
یکی دیگر از دیدگاههای رفتاری که در مورد علت افسردگی بحث میکند، دیدگاه درماندگی آموخته شده است؛ که میگوید وقتی اشخاص در معرض تحریک آزار دهنده ای (مثل فشار روانی طولانی) قرار میگیرند که کنترلی بر آن ها ندارند، افسرده میشوند. میسر نبودن پرهیز از تحریکهای آزار دهنده یک نوع درماندگی ایجاد میکند، به نظر سلیگمن(۱۹۷۵)، دلیل اینکه برخی از انسانها افسرده میشوند، همین درماندگی آموخته شده است. وقتی انسانها نمیتوانند فشار روانی را کنترل کنند، بالاخره احساس درماندگی و افسردگی میکنند (نولن، هوکسما، ۲۰۰۰).
نظریه ی شناختی- اجتماعی در زمینه ی سبب شناسی افسردگی معتقد است که خودکارآمدی ضعیف یا ناکارآمدی ادراک شده، در مواجهه با نتایج خوشایند به افسردگی ختم میشود. البته بخشی از مشکل افراد افسرده احتمالاً به معیارهای بیش از حد بالای آن ها بر میگردد به عبارت دیگر افراد مستعد افسردگی معیارها و هدفهای بیش از حد بالایی را به خود تحمیل میکنند. وقتی دستیابی به این معیارهای سخت گیرانه امکان پذیر نمیشود، خود را سرزنش میکنند و ناتوانی یا عدم صلاحیت خود را به خاطر آنچه اتفاق افتاده به گردن میگیرند. در واقع انتقاد بیش از حد، اغلب یکی از مشخصات عمده ی افسردگی است (پروین[۲۹] و جان[۳۰]، ۲۰۰۱ ؛ ترجمه جوادی کدیور،۱۳۸۶).
بندورا، (۱۹۹۲؛ به نقل از اصغری پور، ۱۳۸۵). این نکته ی جالب را مطرح میکند که تفاوت بین معیارها و عملکرد میتواند اثرات مختلفی داشته باشد. این اختلاف میتواند به تلاش بیشتر یا به بی تفاوتی و یا به افسردگی منجر شود.
به لحظه ای درزندگی خودتان فکرکنیدکه اتفاق بسیارغم انگیزیامصیبت باری برایتان پیش آمدواحساس کردیدغرق درناخشنودی یااندوه هستید.به یادآوریداین احساسهاچگونه بودندوشما چقدراندوهگین بودند.با اینکه این تجربه دردناک بود،احتمالاًتوانستیدبین رویدادمصیبت بارواحساسهای خودتان رابطه ببینیدوشایدبعدازمدت زمانی بهبودیافتید.اکنون تصورکنیداین احساسهابدون علت آشکاربه شماحمله ورشوند،یاقادرنباشیدبراحساس ضایعه خودچیره شوید.بعدتجسم کنیدبی وقفه احساس ناامیدی، خستگی بی ارزشی،ومیل به خودکشی می کنید.کسی که دوره افسردگی اساسی راتجربه میکند،همین حالتها را دارد(هالجین و ویتبورن، ۲۰۰۳؛ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۶).
افراد مبتلا به افسردگی اساسی[۳۱] دستخوش خلق غمگین میشوند و علاقه خود رابه فعالیتهای که قبلاً لذت بخش بوده اند از دست میدهند. آن ها از احساس «دلمردگی» شکایت دارند یا در مورد آینده احساس نا امیدی میکنند. آن ها در تمرکز کردن یا متمرکز کردن انرژی برای حتی خارج شدن از بستر مشکل دارند. آن ها تغییراتی را در اشتها و خواب تجربه میکنند (خیلی زیاد یا خیلی کم میخورند و میخوابند). امکان دارد که گاهی گریه کنند و حتی به فکرخود کشی بیفتند. در موارد شدید، ممکن است رفتارهای روان پریشی، از جمله توهمات و هذیانها را تجربه کنند (نوید و راتوس، ۱۳۸۹).
ویژگیهای دوره افسردگی اساسی