حصار قلعه خاموش اعتمادمرا
فشار می دادند
و از شکاف های کهنه دلم را به نام می خواندند
«وهم سبز»
آن ها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
«ایمان بیاوریم…»
همیشه خواب ها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
«پنجره»
و به همین لحاظ، اعتماد داشتن از نظر او صفتی منفی است، زیرا خود ازاین صفت ضربه خورده است:
پس راست است، راست که انسان
دیگر در انتظار ظهوری نیست
ودختران عاشق
با سوزن دراز برودری -دوزی
چشمان زود باور خود را دریده اند
«دیدار در شب»
۳-۹-۸ مساله ازدواج
وتامل در آداب آن و ذکر اجزای مختلف لباس عروسی یا سفره عقد که نماد خوشبختی کاذبند.
سخن از پیوند سست دونام
و هم اغوشی در اوراق کهنه یک دفترنیست
“فتح باغ “
۳-۹-۹ زندگی در خانه یا”ترنم دلگیر چرخ خیاطی “
در شعرهای او مدام از کارهای زنانه ای صحبت می شود که خود در گذشته این نوع زندگی راتجربه کرده است. زندگی خود را بازندگی زنان معمولی مقایسه می کند و به حال آنان غبطه می خورد.
در یکی از مصاحبه هایش می گوید: «به هر حال یک وقتی شعر می گفتم،همین طور غریزی در من می جوشید،روزی دو سه تا :توی آشپزخانه،پشت چرخ خیاطی.»
من به یک خانه می اندیشم
با نفس های پیچک هایش، رخوتناک
با چراغانش روشن، همچون نی نی چشم
باشبانش متفکر، تنبل، بی تشویش
وبه نوزادی با لبخند نامحدود
مثل یک دایره پی در پی بر آب
وتنی پرخون، چون خوشه یی از انگور
“در غروبی ابدی “
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیل از آن می گذرد
«تولدی دیگر»
۳-۹-۱۰ دلمشغولی های دوران کودکی
گاهی در اشعار او بازی های کودکانه، بالاخص بازی های دخترانه، مثل عروسک بازی، درس ومشق دوران مدرسه و ازاین قبیل سخن رفته است. در خاطرات خودش به اروپا قید میکند: هنوز دفترچه های مشق کلاس دوم و سوم دبستان را دارم. تمام ثروت مرا کاغذهای باطله ای تشکیل می دهند که در طول سالها جمع کرده ام و به هرجا که می روم همراه دارم. وبا دیدنشان به یاد یکی از روزهای از دست رفته زندگی ام می افتم و مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید می شود.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آن بام های بادبادک های بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند.
«آن روزها»
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
از پشت میزهای مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
«پنجره»
(شمیسا: ۱۳۷۶، ۱۴۹-۱۳۲)