احساس ضعف، نیاز به تکیه گاه، وصال، تسلیم و شرم و حیا
احساسات یاد شده در عنوان این فصل مقوله هایی است که در اشعار سیمین بهبهانی بدان خواهیم پرداخت. طبیعتاً وجود چنین مضامینی در آثار شفیعی کدکنی وجود ندارد لذا در این فصل منحصراً به اشعار سیمین بهبهانی می پردازیم.
سیمین بهبهانی در شعر « دختر ترنج » به بیان نیاز به تکیه گاه پرداخته است لحن این شعر کاملا عاشقانه است و به توصیفات دلپذیر از محبوب خویش می پردازد، شعر را مرور می کنیم:
دختر ترنج
محبوب من ! نگاه دو چشم تو/ آشوب زای و وسوسه انگیز ست
مطبوع و دلپذیر و طرب افزاست / خورشید گرم نیمهی پاییز است
از روزن دو چشم تو می بینم / آن عالمی که دلکش و دلخواه است
افسوس می خورم که چرا دستم / از دامن امید تو کوتاه است
آیینه ی دو چشم درخشانت / راز مرا به من بنماید باز؛
یعنی شعاع مهر که در من هست / از چشم تو به سوی من آید باز…
این حال التهاب به چشمت چیست؟ / گویی نگاه گرم تو تب دارد
می بوسدم به تندی و چالاکی / ای وای… دیدگان تو لب دارد!
محبوب من!- دریغ- نمی دانی: / هرگز مرا به سوی تو راهی نیست
حاصل ز بیقراری و مشتاقی / غیر از نگاهِ گاه به گاهی نیست…
من دامن سیاه شبان گاهم / تو شعله ی سحر گه ِ خورشیدی
از من به غیر دود نخواهد ماند / خورشید من! به من ز چه خندیدی؟
من دختر ترنج و پریزادم / ای عاشق دلیر جهانگیرم
مگشا به تیغ تیز، غلافم را / کز وی برون نیامده می میرم
من قطره های آبم و تو آتش / من با تو سازگار نخواهم شد
تنها دمی چو با تو در آمیزم / چیزی به جز بخار نخواهم شد
اما، نه، هر چه هستم و هستی باش / دیگر نمانده طاقت پرهیزم
آغوش گرم خویش دمی بگشای / تا پیش پای وصل تو جان ریزم…
( مجموعهی اشعار، چلچراغ، دختر ترنج، صفحه ۱۸۲ )
انگاره های عاشقانهی موجود در شعر از آغاز با توصیف نگاه محبوب به آشوب زایی و وسوسه انگیزی و سپس تشبیه آن به ” خورشید گرم نیمهی پاییز ” در ” مطبوعی و دلپذیری و طرب افزایی” آغاز می شود توصیف ” دو چشم ” یار به ” روزن ” و دیدن عالمی دلکش و دلخواه از آن دو روزن، همچنین است تشبیه ” چشم ” به ” آیینه ” در درخشانی و بازگو کردن راز، ” شعاع مهر” استعاره از نور دیده محبوب و انعکاس آن در چشم چون ” آیینه یار” و باز تابیدن آن به وجود شاعر، انگارهی مخیل ” دیدگانی ” که ” لب دارد ” و توصیف نگاه های عاشقانهی محبوب ، تشبیه وجود شاعر به ” دامن سیاه شبان گاه “، تشبیه محبوب به ” شعلهی سحرگه خورشید “، توجه به واژهی ” خورشید ” که استعاره از محبوب در بیت بعد است ، توصیف زیبای شاعر خویشتن خویش را به ” دود “، تعبیر” خورشید من! به من ز چه خندیدی؟” که در این جا ” خندیدن خورشید ” را می توان استعاره از تلألو خورشید دانست، تشبیه لطیف و خیال انگیز و رویایی وجود شاعر به ” دختر ترنج و پریزاد ” که از محبوب می خواهد تا او را از هاله ای چون غلافش برون نیاورد و دلیل تراشی بر این امر که اگر از غلاف خود بیرون آید خواهد مرد؛ و نیز تشبیه وجود شاعر به ” آب ” و وجود محبوب به ” آتش ” و اذعان به عدم سازگاری میان این دو عنصر و اظهار حل شدن و یکی شدن با محبوب به تبع این که ” آب ” در آمیزش با ” آتش ” بخار خواهد شد. حسن تعلیل هایی هستند برای توصیف لطافت ها و ظرافت های زنانه در برابر قوت های مردانه و اشاره به این تفاوت ها در قالب تشبیهات و استعاراتی که ذکر آن رفت. در پایان شاعر به هستی خود و به هستی محبوب خود بسنده می کند و بود خویش را در تفاوت با بود محبوب پذیرفتار می شود و اذعان می دارد که ” دیگر نمانده طاقت پرهیزم ” که این خود نخستین نشانهی تسلیم در برابر محبوب است و بیت آخر :
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آغوش گرم خویش دمی بگشای
تا پیش پای وصل تو جان ریزم…
نیاز به تکیه گاه و تسلیم محبوب شدن را به خواننده القاء می کند. این نیاز به تکیه گاه در برشمردن ظرافت های زنانه و ضعف آن ظرافت ها در برابر قوای مردانه که شاعر خود به توصیف آن ها پرداخته است. در مطاوی شعر احساس می شود اگر چه که شاعر مدام گوشزد می کند که محبوب با وی سازگاری ندارد لذا تا پایان جان خواستار وصل به محبوب ناسازگار خویش و پناه بردن به آغوش گرم اوست.
سیمین بهبهانی در غزل « هنوز » به بیان تسلیم محض معشوق بودن با یاد خاطرات عاطفی گذشته می پردازد و این گونه می سراید:
هنوز
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز / می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست / گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
گرچه با دوری ی او زندگیم نیست، ولی / یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
بر سر و سینهی من بوسه ی گَرمش گل کرد / جانِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز
رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت / بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بکَشد یا بکُشد، هر چه کند دَم نزنم / مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی / طبع من لاله ی صحرایی ی خودروست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از او دارد / می کشد نعره که آرام دلم اوست هنوز…
( مجموعهی اشعار، چلچراغ، هنوز، صفحه ۱۹۲ )
اشارهی مستقیم شاعر به خواستن بی کم و کاست آن چه معشوق می خواهد حتی با وجود این که از این اقدام دل معشوق هنوز خرسند نشده، ” جان بخش ” بودن یاد محبوب در دوری از او، توصیف ” بوسهی” محبوب به گل کردن و خشبو شدن مشام جان از آن بوسهی عطرآگین، ساختن تصویر مفهومی ِمحسوسی چون ” بر سر شانهی من تاری از آن موست هنوز ” و باز هم اشارهی مستقیم شاعر به تسلیم محض در برابر یا ر بودن و دم نزدن در بیت:
بکَشد یا بکُشد، هر چه کند دَم نزنم
مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
و نیز حسامیزی برای بیان نیروی عشق با یادآوری واژهی ” بازو” که خود توصیفی مخیل از بازوی یار می تواند بود.
اظهار رضایت از تربیتی که از جانب یار بر وجود شاعر می رسد و تشبیه شاعر خود را به ” لالهی صحرایی خودرو” که نیاز به تربیت دارد و یادآور این مضمون حافظ است که فرمود:
« مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی
چنان که پرورشم می دهند می رویم»۱
و در پایان وابستگی و اظهار نیاز به وصل با وجود ناخوشی ها که از جانب محبوب به وی رسیده است مجموع تصاویری است که شاعر برای تسلیم بی چون و چرای خویش به محبوب آفریده است.
در غزل « عطر پراکنده » سیمین احساس ضعف و نیاز به تکیه گاه را این گونه بیان می دارد:
عطر پراکنده
بازگو، ای به کنار دگری خفتهی من! / چه کند با غم تو این دل آشفته من؟
وه که امروز پراکنده تر از بوی گل است / خاطر جمع تر از غنچه ی نشکفته ی من!