استفاده از چنین مدلی در بانک، باعث می شود که اگر نمرهیZ شرکت وام گیرنده پایین تر از حد بحرانی باشد درخواست وام رد شود و یا کنترل و تسلط بیشتری برای افزایش ایمنی وام اعطایی اعمال شود و از این راه زیانهای ناشی از عدم بازپرداخت وام به کمترین حد خواهد رسید در این مدل، نمره Z به نسبت های مالی وام گیرنده (Xj) و وزنهای هر یک از نسبتها بستگی خواهد داشت. همچنین وزنهای نسبتهای مالی بستگی به تجارب (موارد) قصور وام گیرنده در باز پرداخت وام دارد.
پژوهش های مشابهی در زمینه رتبه بندی شرکتها و پیشبینی ریسک ورشکستگی شرکتها بر اساس مدلهای AHP و Zآلتمن و شبکه های عصبی انجام شده است . ازآن جمله می توان به پایان نامهی دکتری قلیزاده در زمینه ی رتبه بندی شرکتها با بهره گرفتن از رویکرد AHP اشاره کرد. در این پژوهش ابتدا به روش پیمایشی، دیدگاه کارشناسان وصاحب نظران پیرامون اهمیت هر یک از متغیرهای مالی برای رتبه بندی شرکتها مشخص شده، سپس با بهره گرفتن از رویکردAHP شرکتهایی غذایی رتبه بندی شدند. نتایج این پژوهش حاکی از این است که رویکرد یاد شده روش مناسبی برای رتبه بندی شرکتها برحسب ریسک است. از دیگر پژوهشهای مرتبط می توان به پایان نامهی دکتری سلیمانی)۱۳۸۱) در زمینه یپیش بینی ریسک ورشکستگی شرکتها با بهره گرفتن از مدل Z آلتمن اشاره کرد. در این پژوهش در واقع اعتبار مدل یاد شده در بازار ایران مورد بررسی قرار گرفته است. روش مورد استفاده در این پژوهش اقتصاد سنجی و همبستگی بوده است. یافته های این پژوهش حاکی از این است که مدل Z آلتمن از توانایی مناسبی برای پیشبینی ریسک ورشکستگی شرکتها برخوردار است (تهرانی و فلاح شمس، ۱۳۸۴، ص۴۷).
۲-۵- رشد اقتصادی
یکی از مهم ترین اهداف اقتصادی کشورها، ایجاد شرایط لازم جهت افزایش تولید ناخالص داخلی در رشد اقتصادی میباشد. از جمله شرایط لازم جهت افزایش تولید و رشد اقتصادی ، سرمایه گذاری در زیرساخت های اقتصادی است. سرمایه گذاری در زیر ساختهای اقتصادی به طور کلی با افزایش بهره وری عوامل تولید، گسترش محدوده بازار، تعادل عرضه و تقاضا، ایجاد اثرات جانبی، ایجاد شرایط رقابتی بهتر و همچنین افزایش سطح رفاه باعث افزایش تولید و رشد اقتصادی میشوند (اکبریان و قائدی،۱۳۹۰، ص۱۱).
آمارهای موجود حاکی از اختلاف فراوان کشورهای جهان در رشد اقتصادی، درآمد سرانه و سطح رفاه اقتصادی و روند افزایشی این نابرابری است. از نیمه دوم قرن بیستم تئوری های مختلفی در ادبیات اقتصاد رشد برای تبیین این تفاوت ها و تحلیل معمای رشد و عوامل مؤثر بر آن شکل گرفتند که این تئوری ها را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:
-
- مدل رشد نئوکینزینهارد- دومار(هارود[۳۲]، ۱۹۳۹، دومار[۳۳]، ۱۹۴۶).
-
- مدل رشد نئوکلاسیکی سولو- سوان (سولو[۳۴]، ۱۹۵۶، سوان[۳۵]،۱۹۵۶).
- مدل هایرشد درون زای رومر- لوکاس (رومر[۳۶]، ۱۹۸۶، لوکاس[۳۷]، ۱۹۸۸).
در این تئوریها از انباشت سرمایه فیزیکی و انسانی، رشد و ارتقا بهره وری و سرمایه گذاری در تحقیق و توسعه به عنوان عوامل اصلی تعیین کننده رشد اقتصادی و دلیل تفاوت فراوان کشورها در رفاه اقتصادی نامبرده میشود. اما این تئوریها در تبیین دلایل تفاوت فراوان کشورها در رشد اقتصادی ناتوان بودند زیرا هر چند بر اساس مطالعات نظری و تجربی رشد کشورهای فقیر توان بالقوه فراوانی برای رسیدن و همگرایی با کشورهای توسعه یافته دارند اما این کشورها در ایجاد نتایج مثبت رشد به دلیل فقدان، ناکارآمدی و ناکافی بودن نهادهای حمایت کننده رشد ناتوان بوده اند (رودریک[۳۸]، ۲۰۰۵).
همچنین با تأسيس نهادهای بینالمللی پولی و مالی همانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بعد از جنگ جهانی دوم، این نهادها نیز برای حل مشکل توسعه نیافتگی کشورهای فقیر، استراتژیهای مختلفی همانند رویکردهای توسعه اقتصادی جانشین واردات (دهه۱۹۶۰میلادی) و تعدیلات ساختاری(دهه۱۹۸۰میلادی به بعد) را ارائه دادند.این رویکرد ها نیز نه تنها در رفع مشکل رشد و توسعه کشورهای فقیر ناتوان بودند بلکه مسائل و مشکلات فراوانی دیگری را به بار آوردند که از جمله آن میتوان به گسترش فقر و نابرابری و پس رفت اقتصادی به ویژه در کشورهای آفریقای اشاره کرد به طوری که در دوره ۲۰۰۲-۱۹۸۰ میلادی درآمد ملی سرانه منطقه صحرای زیر آفریقا ۴۱ درصد کاهش یافت (بانک جهانی، ۲۰۰۴).
پس از ناتوانی تئوریهای رشد اقتصادی در تبیین رشد اقتصادی پایین و ناپایدار کشورهای فقیر و نیز گسترش نابرابری در سطح جهانی موج چهارم از تئوریهای رشد در اقتصاد شکل گرفت که به مدلهای نهادی و اقتصاد سیاسی از رشد معروف گشتند (اسنودان و وان[۳۹]، ۲۰۰۵). به عقیده اقتصاددانان نهادگرا (نورث،۱۹۹۰) تفاوت کشورها در سرمایه انسانی، سرمایه فیزیکی و تکنولوژی(که در سه رویکرد اول از تئوریهای رشد بر آن تأکید می شود)عوامل مستقیم و سطحی[۴۰] تعیین کننده رشد و توسعه اقتصادی میباشند و نهادها عامل عمیق یا بنیادین تعیین کننده رشد[۴۱]وتوسعه جوامع هستند . بر این اساس تنها با شناخت این عوامل بنیادین است که می توان چارچوبی را برای ارائه توصیه های سیاستی طراحی نمود که این چارچوبها فراتر از توصیه ها و دستورالعمل هایی همانند پیشنهاد بهبود تکنولوژی در یک کشور میباشد که به واسطه آن می توان خطر نتایج منفی ناخواسته بالقوه این سیاستها را به حداقل ممکن رساند (ندیری،۱۳۹۰،ص۴).