افسردگی، رایجترین اختلال روانی است که اخیراً به شدت رو به افزایش نهاده است. تقریبا همه، حداقل به صورت خفیف احساس افسردگی کردهاند. احساس دمغی، بیحوصلگی، غمگینی، ناامیدی، دلسردی و ناخشنودی همگی از تجربیات افسردگی رایج هستند. این حالت را افسردگی بهنجار می گویند. زنها خیلی بیشتر از مردها دچار افسردگی میشوند. علت آن روشن نیست، اما به نظر بسیاری از متخصصان، عوامل فرهنگی و به ویژه محرومیت ها و محدودیت های اجتماعی زیاد در مورد زنان، یکی از علل اساسی است. ارائه تعریف افسردگی آسان نیست، چرا که پیشنهاد تعریفی که مورد پذیرش همه متخصصان و پژوهشگران قرار گیرد، غیرممکن میباشد. حال به برخی از تعاریف عمده افسردگی اشاره میکنیم. افسردگی، به منزله یک بیماری خلقوخو یا اختلال کنش خلق و خو است. افسردگی، نشانگانی است که تحت سلطه خلق افسرده است و بر اساس بیان لفظی یا غیر لفظی عواطف غمگین، اضطرابی و یا حالت های برانگیختگی نشان داده میشود. افت گذرا یا مداوم تنود عصبی- روانی که به صورت یک مؤلفه بدنی مانند سردرد، بی اشتهایی، یبوست و کاهش فشار خون و یک مؤلفه روانی مانند غمگینی، ناتوانی و احساس به پایان رسیدن نیرو نمایان میشود. سقوط غیرقابل توجیه تنود حیاتی: این حالت در حیطه بدنی با خستگی دائم آشکار میشود. در حیطه شناختی به صورت پراکندگی دقت و مشکل کوشش فکری و در حیطه عاطفی به شکل حالتی مالیخولیایی که با هشیاری فرد نسبت به ناتوانمندی واکنش همراه است، آشکار میشود (بارت[۱]، اکسمن و گربر[۲]، به نقل از بک [۳] و الفورد[۴]،۲۰۰۳).
اضطراب حالت هیجانی نامطلوبی است که معمولاً با احساس دردناک و طولانی بیم و نگرانی همراه میباشد. سطح معینی از اضطراب نه فقط برای رویارویی با خطر، برنامه ریزی کردن، مطالعه کردن، هشیار بودن در هنگام امتحان، احتیاط در هنگام رانندگی و … ضروری است، بلکه چنانچه ترس و اضطراب به صورت محدود باقی بماند، میتواند بسیار مفید و حتی لذتبخش هم باشد (بیابانگرد، ۱۳۸۳). با این حال در ورای این سطح معین، اضطراب نقش انطباقی خود را از دست میدهد و همراه با رنجی میگردد که به زحمت میتوان آن را تحمل کرد. این حالت یک اضطراب بیمارگونه است. این نوع اضطراب است که استعدادها را تخریب میکند، مشکلاتی در تمرکز و حافظه به بار می آورد. در پنجمین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی DSM-V)) بین تمامی اختلالات روانی، اختلالات اضطرابی احتمالا شایعترین آن ها است. طبق تخمین انستیتو ملی بهداشت روانی ایالات متحده امریکا قریب به پانزده میلیون نفر در امریکا از نوعی اختلالات اضطرابی در رنج هستند (کاستلو، به نقل از هاتون، ۱۳۸۴).
در طول دهه های اخیر تمرکز مطالعات و تحقیقات در زمینه درک و مفهوم سازی جنبههای روانشناسی مثبت نگر از جمله بهزیستی روانی و همچنین یافتن شیوهای دستیابی به آن ها، دلایل ایجاد و نیز تداوم این ویژگیها، به طور فزاینده ای رو به رشد است. در همین راستا روانشناسان برجسته ای از جمله ریف بر مفهوم سازی و عوامل مرتبط با بهزیستی روانی مطالعات و تحقیقات متعددی انجام دادهاند. وی خاطرنشان کرد که ابعاد نظری سلامت روانشناختی مثبت شامل: استقلال، تسلط محیطی، رشد فردی، ارتباط مثبت با دیگران، هدفمندی در زندگی و پذیرش خود میباشد. در حال حاضر الگوی مذبور به طور وسیعی در سراسر دنیا مورد مطالعه و استفاده قرار گرفته است (ریف[۵] و کییز[۶]، ۲۰۰۲). یکی دیگر از متغیرهایی که احتمالا تحت تاثیر افسردگی و اضطراب دانشجویان قرار میگیرد، بهزیستی روانی می باشد. بهزیستی روانی یعنی تلاش برای کمال در جهت تحقق توانایی های بالقوه واقعی فرد است. در این دیدگاه بهزیستی به معنای تلاش برای استعلاء و ارتقاء است که در تحقق استعدادها و توانایی های فرد متجلی میشود (ریف، ۱۹۹۵). در تحقیقات مختلف نشان داده شده است که دانشجویان دارای علائم افسردگی و دانشجویان با علائم اضطرابی رضایت از زندگی پایین و بهزیستی روانی پایینی برخوردارند (فرهنگ، ۱۳۹۰). لاووی[۷]، بیان میکند که احتمالا ناتوانی در مهارت های اجتماعی و بهزیستی اجتماعی، مهم ترین مشکل این گروه از افراد است چون این ناتوانی بر عملکرد حوزه های مختلف زندگی آن ها اثر میگذارد (لاوی، ۲۰۰۵).
یکی از عوامل روانشناختی که افسردگی و اضطراب بر آن تاثیر میگذارد ارزیابی افراد در موقعیت های مختلف زندگی از جمله موقعیت های استرس زا است که به سیستم شناختی فرد و تناسب آن به رفتارهای منطقی بستگی دارد. بنابرین بسیاری از مشکلات افراد را می توان تحت تاثیر باورهای غیرمنطقی انسان ها دانست. باورهای غیرمنطقی تاثیر بسیاری در سبب شناسی اختلالات از جمله افسردگی دارند. ساپ[۸] (۲۰۰۰) در یک بررسی رابطه بین باورهای غیرمنطقی و شکست تحصیلی را ثابت کرد و نیز به این نتیجه رسید که بین طبقه تحصیلی و میزان استفاده از باورهای غیرمنطقی تفاوت وجود دارد. افرادی که تحصیلات بالاتر دارند باورهای منطقی تر در نتیجه مقاومت بیشتری در برابر مسائل اضطراب زا دارند. باورهای غیرمنطقی به شکل ضروریات زندگی تظاهر میکنند بنابرین در روند طبیعی زندگی اختلال ایجاد میکنند و فرد را مقید میکنند تا به اجبار بر اساس آن عمل کرده که در نتیجه بر کارکردهای اجتماعی و تحصیلات تاثیر میگذارند. برخی روانشناسان بر این اعتقادند که باورهای غیرمنطقی موجب افزایش وقوع اختلالات نوروتیک و پسیکوتیک شده و این موضوع به تدریج سبب ناتوانی در رویارویی با مسائل زندگی می شود. سبک اجتنابی، موجب تشدید احساس ناتوانی و ناکارآمدی شده و به آرامی فرد را مستعد استفاده از این سبک جهت حل کلیه مسائل زندگی میکند (ساپ، ۲۰۰۰).