بر همین اساس، قرآن کریم با دقیقترین تعبیرها همین انسانهای زنده جوامع بشری را به حیات دعوت میکند. اگر حقیقت حیات همین تحرّک و تنفّس و گذراندن روزگار با اشتغال به امور مختلف فردی و اجتماعی بود، چه لزومی داشت خداوند بشر را با چنین پیامی به حیات فراخواند: (یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ إذا دَعاکم لِما یحییکم) ای کسانی که ایمان آوردهاید، اجابت کنید دعوت خدا و رسولش را، هنگامی که شمارا دعوت میکنند به سوی آنچه به شما حیات میبخشد. (سوره انفال، آیه ۲۴)
این نکته با بداهت عقلی روشن و ثابت است که مراد از حیات در این آیه، حیات ظاهری و جسمانی نیست، زیرا مخاطب آیه کسانی هستند که از این حیات برخوردارند. این مرحله از زندگی امری پوشیده نیست تا ادراک آن برای عدهای مبهم باشد. اگر مقصود از حیات همین معنای ظاهری و سطحی آن بود، نیازی به بیان نداشت، پس هر عقل سلیمی حکم میکند که مراد از آیه مذبور معنایی دقیقتر و ظریفتر از زندگی یعنی حیات حقیقی انسان بر مبنای اندیشه و ایمان به خدا است که در جهت هدف منطقی و متعالی قرارگرفته است.
تحصیل این حقیقت جز از راه علم، ایمان و عمل صالح میسور و مقدور کسی نیست و این همان حیات طیبهای است که خداوند مؤمنان را بدان وعده داده است: (مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکرٍ أو اُنثی وهُوَ مُؤمِن فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیبَه)؛ هرکس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد در حالی که اهل ایمان باشد، پس البته او را زنده داریم به زندگانی پاکیزه. خلاصه، حیات حقیقی انسان به زندگی مادی محدود نیست، آنگونه که برخی منکران مبدأ و معاد میپنداشتند و در مقابل پیامبر صلیالله علیه و اله و سلم میگفتند: (وقالوا ما هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا)(سوره جاثیه، آیه ۲۴) (إن هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا وما نَحنُ به مبعوثین). (سوره مؤمنون، آیه ۳۷)
خداوند سبحان در مقابل چنین اوهام و خیالات خام از مفهوم حیات پرده برداشت و فرمود: (وما هذِهِ الحَیاهُ الدُّنیا إلاّ لَهؤ ولَعِب وإنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِی الحَیوانُ لَو کانوا یعلَمون)(سوره عنکبوت، آیه ۶۴)
حیات حقیقی انسان حیاتی است که سیر آن در جهت اهداف اخروی قرارگرفته و پردههای حجاب اوهام را که حائل میان ظاهر و باطن است کنار زده و برمدار حقیقت هستی قرار گیرد. اسلام خواسته است که انسان را افزون بر یادآوری به جسم و برآورده ساختن نیازهای جسمانی، به اصل و حقیقت خویش آشنا سازد و به تلاش در استکمال آن وادارد. (جوادی آملی،۱۳۸۹: ۱۷۳ ـ ۱۷۲)
۲ ـ ۱ ـ ۳ بخش سوم: سند تحول بنیادین تعلیم و تربیت ایران
تحول
در این قسمت ابتدا به بیان تحول در معنای کلی آن میپردازیم و در ادامه تأکید خود را بر روی تحول نظام آموزشی قرار میدهیم.
«تغییر» لازمهی وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحدی» است متحول و درست خلاف آنچه میپندارند، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس. (اوینی،۱۳۹۰:۱۴۷)
اگر بشر «تصور فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز «با وضع موجود» مخالفتی نمیکرد و نیاز به تحول یکبار برای همیشه در وجودش میمرد. (اوینی،۱۳۹۰:۱۴۹)
تحول در جوامع انسانی و برای بشر، نسبت لایتغیر الهی است. هیچکس نمیتواند در مقابل تحول بشری بایستد دیر یا زود، یکی پس از دیگری، تحولات بشری اتفاق میافتند و این راز ماندگاری و راز تعالی بشر است. اصلاً خدا بشر را اینطور قرار داده است که ایستایی در طبیعت انسان نیست. با تحول نبایستی مقابله کرد؛ تحول را نباید انکار کرد. (امام خامنهای،۱۸/۸/۸۵)
ضرورت تحول
اگر به طور خاص به آموزشوپرورش توجه نماییم میتوان گفت یکی از نقاط مهمی که باعث شد نظام آموزشی ما به سمت نظام آموزشی غربی حرکت نماید، جنگهای ایران و روس در عصر قاجار، مسافرتهای شاهان قاجار و رجال و درباریان و ارتباط بیشتر ایران با مغرب بود که زمینه درک و فهم و قبول و تجدد و تمدن به سبک اروپایی و من جمله نحوه آموزشوپرورش را فراهم آورد.
(خمیری،۱۳۷۷:۱۵۷۸)
و اگر سیر آموزشوپرورش کشورمان را از گذشته تاکنون بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که یک منظومه فکری و منسجمی که بنیادهای نظری و مبانی فلسفی و اجتماعی را برای حرکتهای اصلاحطلبانه ترسیم کند، وجود نداشته است. (آقازاده،۱۳۸۲:۲۱۲)
قائممقامی معتقد است که: نمیتوانیم با روشهای تدریس و برنامهریزیهایی که قادرند دانش استعمار زده کنونی را به طرق مؤثری ارائه دهند، برای ایجاد نظام نوین آموزشی توسل جوییم. انتقال دانش در جامعهای که بر اساس مساوات، عدالت و برابری استوار است، مسلماًً با ساخت تدریس و فراگیری کنونی مدارس تفاوت دارد زیرا بهجای اینکه جهت جداسازی دانش در زمینهی اجتماعی یا منتزع کردن آن از واقعیت کوشش کند سعی بر این داردکه تعلیم و تربیت را با واقعیات زندگی روزمره معلمین و دانش آموزان انطباق دهد. (قائممقامی، بیتا:۱۰۶)
بنابرین باید در طی یک تحول بنیادین نظام آموزشی را بر اساس فلسفه بومی خود طراحی و ساماندهی مجدد نماییم تا بتواند بر اساس فلسفه بومی به انتخاب راهبردهای آموزشی بزند.
در بیان دیگر مبنی بر ضرورت تحول در نظام آموزشی میتوان چنین گفت که نظام آموزشوپرورش ما یک نظام تقلیدی و کهنه است. دو خصوصیت بد در آن هست. اولاً از روز اولی که نظام آموزشوپرورش را در دوران سیاه پهلوی و اندکی پیش از آن بر کشور حاکم کردند نیازها و سنتهای کشور را در نظر نگرفتند. پایه، سنتهای کشور باید باشد، از تجربیات دیگران هم باید حداکثر استفاده بشود، نه اینکه ما بیاییم الگویی را که در فلان کشور غربی با اقتضائات خویش ـ با همه خطاهایی که ممکن است داشته باشدـ به کار گرفتهشده او را عیناً اینجا بیاوریم. متأسفانه این کار را کردند، تقلیدی محض بود، دوم اینکه همان هم کهنه است. خود آنکسانی که یک روزی مرجع تقلید مسئولان وابسته کشور ما قرار گرفتند، امروز از این روشها عبور کردهاند و روشهای تازهتری را آوردهاند؛ اما ما چسبیدهایم به همان روشهای قدیم. (امام خامنهای،۹/۲/۱۳۸۸).