شخصیت بیانگر آن دسته از ویژگیهای فردی افراد است که الگوی ثابت رفتاری آن ها را نشان میدهد (پروین، ۱۳۷۸) و مفهومی است که اصول و قواعد مربوط به یک فرد و شباهتهای موجود بین افراد را بیان می کند. شخصیت هم بیانگر آن دسته از خصوصیات فرد است که وی را از سایرین متمایز و منحصربفرد می کند و هم بیانگر آن دسته از خصوصیات است که در همه انسانها مشترک است. در عین حال شخصیت هم شامل جنبه های پایدارتر و تغییرناپذیرتر کنش انسان است (ساختار) و هم شامل جنبه های ناپایدار و تغییرپذیر (فرایند) می شود (پروین، ۱۳۷۸).
۲-۱-۱-۱- نظریه پنج عامل بزرگ شخصیت
تحول نظریه های شخصیت و پیشرفت در روشهای اندازه گیری و تحلیلهای آماری منجر به پدیداری یکی از نافذترین نظریه های شخصیتی معاصر گردید که با اصطلاح الگوی پنج عامل بزرگ شخصیت یا پنج بزرگ معروف شده است (دیگمن[۴۸]، ۱۹۹۰؛ گلدبرگ[۴۹]، ۱۹۹۲؛ جان[۵۰]، ۱۹۹۰؛ ویگنز و پینکاس[۵۱]، ۱۹۹۲). الگوی پنج عامل بزرگ شخصیت در سالهای اخیر به عنوان رویکردی پرطرفدار و قدرتمند برای مطالعه ویژگیهای شخصیتی مورد توجه بسیاری از روانشناسان قرار گرفته است. این الگو بر این باور استوار است که انسان موجودی منطقی است که میتواند شخصیت و رفتار خویش را توضیح دهد. بر اساس این نظریه انسان موجودی است که روش زندگی خود را درک می کند و توانایی تجزیه و تحلیل کنشها و واکنشهای خود را دارد (مک کری و کوستا، ۱۹۹۶).
هر چند نظریهپردازانی مانند گلدبرگ (۱۹۹۶) با بحث از الگوی پنج عاملی شخصیت به عنوان یک نظریه موافق نیستند، لیکن کوششهایی برای پرورانیدن نظریه پنج عامل بزرگ شخصیت به عمل آمده است. مک کری و جان (۱۹۹۲) استدلال میکنند که الگوی پنج عامل بزرگ شخصیت به صورت تلویحی با مبانی نظریه صفات منطبق است.
در نظریه صفات، فرد با الگوی پایدار و با ثبات تفکر، احساس و فعالیت شناخته می شود. این صفات می توانند به صورت کمّی مورد ارزیابی قرار گیرند و ثبات بین موقعیتی نیز داشته باشند. مایر[۵۲] (۱۹۹۸) نیز دلیل میآورد که شاید بتوان شخصیت را به عنوان یک نظام یا سیستم در نظر آورد. لذا یک نظریه قابل پذیرش از شخصیت باید توصیفی از مؤلفه های این نظام، سازماندهی و تعاملات این مؤلفهها و محتوای نظام ارائه نماید. پرداختن به زبان علمی برای توصیف شخصیت با کارهای کلاگس[۵۳] (۱۹۲۶) و باومگارتن[۵۴] (۱۹۳۳) آغاز گردید. پس از آن ها، در سال ۱۹۳۶ آلپورت و ادبرت[۵۵] در یک مطالعه طولانی مدت به بررسی صفات مربوط به شخصیت در فرهنگ لغت جامع انگلیسی پرداختند (به نقل از پروین و جان[۵۶]، ۲۰۰۰). فهرست اصطلاحات و صفاتی که آن ها تهیه کردند تقریباً ۱۸۰۰۰ واژه را در بر میگرفت. آن ها کوشیدند این واژه ها را دستهبندی کنند، کاری که به گفتهی خودشان یک عمر وقت میبرد و به واقع هم برای ۶۰ سال روانشناسان شخصیت را سرگرم ساخت (به نقل از پروین و جان، ۲۰۰۰). کار آلپورت و ادبرت چارچوب اولیهای برای واژهشناسی شخصیت فراهم آورد و پس از آن کتل با بهره گرفتن از این فهرست، الگویی چند بعدی از ساختار شخصیت ارائه داد. کتل در فهرست مذکور تنها صفات شخصیتی را مورد توجه قرار داد که بالغ بر ۴۵۰۰ صفت بودند و آن را به ۳۵ متغیر شخصیتی تقلیل داد. در واقع او ۹۹ درصد صفاتی را که آلپورت گردآوری کرده بود کنار نهاد و علت این کار محدودیت روشهای آماری برای تحلیل عاملی در زمان او بود. کتل با انجام چندین تحلیل عامل روی این مجموعه اندک، به ۱۲ عامل شخصیت دست یافت که بعدها بخشی از پرسشنامه ۱۶ عاملی او را تشکیل دادند. کتل مدعی بود که این ۱۶ عامل از انسجام و پایداری بین ابزاری بالایی برخوردارند، اما تحلیلهای مجدد همان ماتریس همبستگی[۵۷] کتل توسط روانشناسان دیگر، تعداد و ماهیت عاملهای پیشنهادی او را تأیید نکردند. پس از کار کتل محققان بسیاری به ادامه کار او علاقه نشان دادند. در این میان فیسکر[۵۸] (۱۹۴۹) با بررسی ۲۲ متغیر از ۳۵ متغیر اولیه کتل در پرسشنامه های خودسنج و دگرسنج و سایر ابزارها، به ساختاری عاملی دست یافت که بسیار شبیه پنج عامل اصلی کنونی است. کریستال و تاپس[۵۹] (۱۹۶۱) برای وضوح بخشیدن به عاملهای فیسکر، ماتریسهای همبستگی او را در هشت نمونه بسیار مختلف مورد تحلیل مجدد قرار دادند و در تمام آن ها به طور نسبتا پایدار و تکرارپذیری به همان پنج عامل دست یافتند (به نقل از پروین و جان، ۲۰۰۰). نظریه های کتل و آیزنک موضوع پژوهشهای بسیاری قرار گرفته است و برخی از نظریهپردازان عقیده دارند که کتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کردهاست و آیزنک بر روی تعداد کمی، در نتیجه یک نظریه جدید ویژگیهای شخصیت به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این الگوی پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی اصلی است که در تعامل با یکدیگر شخصیت انسان را شکل می دهند (ون و اگنر[۶۰]، ۲۰۰۹).
محققان بعضی اوقات عبارت «پنج بزرگ» را برای آن استفاده میکنند. کوستا و مک کری (۱۹۹۶) بر پایه تعداد زیادی پژوهش تجربی که توسط خود آن ها و دیگران انجام شد، در تلاش برای تکمیل شدن پنج عامل، با برنامه ها و تدابیر شخصی، فرمهای الگویشان را توسط پرسشنامه های اخیر توسعه دادند (ماتیوز[۶۱] و همکاران، ۲۰۰۳). در واقع نظریه پنج عامل شخصیت در سالهای اخیر به عنوان رویکردی پرطرفدار و توانمند در جهت شناخت ویژگیهای شخصیتی مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است. این الگو بر این اساس پایهگذاری شده است که انسان موجودی است که روش زندگی خود را درک می نماید و توانایی تجزیه و تحلیل کنشها و واکنشهای خود را دارد.
در ادامه بحث، این پنج عامل مورد بررسی قرار میگیرند.
۲-۱-۱-۱-۱- ثبات عاطفی (عدم رواننژندی)
موثرترین قلمرو مقیاسهای شخصیت، تقابل سازگاری یا ثبات عاطفی با ناسازگاری یا
رواننژندگرایی میباشد (مک کری وکوستا، ۱۳۸۰). تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، دستپاچگی، عصبانیت و . . . معمولا حیطه رواننژندی را تشکیل می دهند (میشل و همکاران، ۲۰۰۴).
افرادی که نمرات آن ها در رواننژندی پایین است دارای ثبات عاطفی بوده و معمولا آرام، معتدل و راحت هستند و قادرند که با موقعیتهای فشارزا بدون آشفتگی یا هیاهو روبرو شوند (گروسی فرشی، ۱۳۸۰). شخص با گرایش به رواننژندی ناراحت است، وی دارای تلون مزاج است و مستعد ابتلا به افسردگی است (هوارد و هوارد، ۱۹۹۸).