خدمات اطلاعاتی ( قانون، بیمه ، دارو ودرمان )
سایر فعالیت های اطلاعاتی ( تحقیق و توسعه و فعالیت های غیرانتفاعی)
با کارکردن با اینگونه گروه ها، اطلاق یک ارزش اقتصادی به هر یک و بررسی نقش آن در تولید ناخالص ملی، ممکن می گردد. اگر رویه ملاحظه نسبت افزایش یافته تولید ناخالص ملی باشد، پس می توان مدعی شد که این رویه ظهور تدریجی یک اقتصاد اطلاعاتی را نمودار می سازد.
معیار شغلی: یک معیار معمول برای پیدایش جامعه اطلاعاتی آن است که بر تغییر شغلی تاکید دارد. بطور ساده استدلال این است که مازمانی به یک جامعه اطلاعاتی می رسیم که برتری از آن مشاغل اطلاعاتی باشد. به این معنی که جامعه اطلاعاتی وقتی بوجود می آید تعداد کارمندان، معلمان و وکلا از تعداد کارگران معادن ذغال سنگ،کارگران صنایع فولاد، کارگران باراندازها وبناها بیشتر شود (وبستر، ۱۳۸۰: ۵۶).
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
معیار فضایی: در اینجا تاکید عمده بر شبکه های اطلاعاتی است که جاهای مختلف را بهم وصل میسازد و در نتیجه تاثیر شگرفی بر سازمان زمان و فضا دارد.
معیار فرهنگی: آخرین تعریف جامعه اطلاعاتی احتمالا به ساده ترین وجه پذیرفته شده ، لیکن کمتر از دیگر تعاریف مورد سنجش قرار گرفته است. هریک از ما با آگاهی از الگوی زندگی روزمره خود می دانیم که اطلاعات در گردش اجتماعی، افزایش غیرعادی داشته و در این باره اطلاعات بیشتری نسبت به گذشته وجود دارد.
آنتونی گیدنز
کتاب مشهور او دولت – ملت و خشونت به شرح چگونگی توسعه و اهمیت اطلاعات در رشد نظارتی دولت – ملت و کنترل هرچه بیشتر مردم به وسیله آن ، توسعه آن و نیز توسعه ابزارهای اعمال خشونت در درون و میان ملت ها اختصاص یافته است. آنتونی گیدنز معتقد است جوامع نوین (دولت ملتها) از آغاز ظهورشان جوامع اطلاعاتی بوده اند. آنچه برای او اهمیت دارد نقد آثار تئوری پردازان جامعه شناسی کلاسیک نظیر کارل مارکس، امیل دورکیم و ماکس وبر است. هدف او همانند آنان درک تصوری درست از تغییرات جوامع کنونی است که ظهور «نوشدن» یا مدرنیته لقب گرفته است. به هرحال گیدنز، بیان مارکس از نیروهای محرکه سرمایه داری، صنعت گرایی دورکیم و عقلانی سازی وبر را برای تشریح وضعیت مدرنیته کافی نمی داند و عوامل دیگری را نیز در بوجود آمدن جهان نوین دورکیم موثر می داند که بطور سنتی یا نادیده گرفته شده و یا کوچک شمرده اند.
او در کتابش به دو جنبه وابسته به مدرنیسم، که بوسیله اندیشمندان کلاسیک به بازی گرفته نشده اند، تاکید می ورزد؛ یکی اهمیت نظارت گسترده در پیدایش مدرنیسم است و دیگری اهمیت خشونت، جنگ و دولت- ملت در توسعه اطلاعات میسر می شود. وی با توجه به این واقعیت که جهان امروز بسیار بیشتر از گذشته اش سامان یافته و بقول پیتر داکر در کتاب جامعه پس از سرمایه داری، جامعه سازمان ها لقب گرفته، معتقد است که زندگی روزمره ما به وسیله نهادهای گوناگون و به شیوه ای غیرقابل پیش بینی دارای برنامه و نظم شده است. گیدنز ضمن تاکید بر پیشرفتهای تکنیکی و توسعه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه و افزایش قدرت بشر در کنترل طبیعت، پیشرفت در سلاح های کشتار جمعی و گسترش بعد نظارتی دولت – ملت و رشد سازمان ها و خطرات بالقوه این امور را نیز مورد توجه قرار می دهد: سازماندهی اطلاعات زندگی باید بصورت سیستماتیک و براساس نیاز مردم و فعالیتهای آنان انجام شود. ما اگر در حال تنظیم زندگی اجتماعی آنان هستیم باید درباره آنها مطالبی بدانیم؛ آنها چه می خرند؟ چه هنگام و در کجا و به چه مقدار انرژی نیازمندند؟ کجا و در چه ساعاتی، چه تعدادی از مردم که در یک منطقه معین زندگی می کنند به تولیدات و یا خدمات خاصی نیاز دارند؟ افراد بر اساس جنس و سن و یا شرایط جسمانی دارای چه ذائقه ای میباشند؟ سبک زندگی آنها چیست؟ به چه چیزهایی نیاز دارند؟ اوقات فراغت خود را چگونه و با بهره گرفتن از چه امکاناتی میگذرانند؟ و … آشکار است که نظارت روزمره ضرورت سازماندهی اجتماعی موثر امروزی است. به عبارت دیگر سازماندهی و نظارت دوقلوهای بهم چسبیده ای هستند که با توسعه دنیای نوین با یکدیگر رشد کرده اند.
گیدنز استدلال می کند که از آغاز ایجاد دولت-ملت ها، که می توان آنها را از اواخر سده هفدهم و اوایل سده هجدهم به بعد شناسایی کرد، اطلاعات اهمیت ویژه ای یافته است. این دولت ملت ها می بایست سلطه خود را هم بر منابع نظم دهنده که برنامه ریزی و اداره امور عمومی را در جامعه ممکن می سازند و هم منابع نظارت کننده که اعمال قدرت و کنترل جامعه را به عهده دارند، حفظ کنند. شرط لازم برای انجام این امور نظارت موثر است که در گردآوری، نگهداری و کنترل اطلاعات نهفته است.
دومین جنبه کلیدی برای دولت ملتها از نظر گیدنز، جنگ و اعمال خشونت در سرکوب مخالفتها و تهدیدات براندازی است. اغلب قریب به اتفاق دولت- ملتها در شرایط جنگ به وجود آمده اند. جنگ و خشونت آمادگی برای آن دو، اساسیترین بخش حیات دولت- ملتهاست. در حقیقت کمترین مسئولیت دولت ملت ها حفظ یکپارچگی مرزها از هجوم دشمن خارجی و حفظ اقتدار و حاکمیت دولت بر جامعه در برابر مخالفین داخلی است.
سومین جنبه کلیدی دولت – ملت ها را فراگیر شدن جنگ های نوین و کشیده شدن پای تقریبا تمامی اقشار به این جنگها تشکیل می دهد. گیدنز در این زمینه به ابزارهای نوین الکترونیکی، ماهواره ها و سیستم های فرماندهی، کنترل، ارتباطات و اطلاعات اشاره می کند و نقش آنها را در جنگ های نوین شرح داده و یاداوری می کندکه ماهواره ها پایه های محوری فعالیت های نظارتی در عصر رسانه های الکترونیک هستند.
وی درباره اهمیت نقش رسانه ها در زندگی می گوید: اهمیت ارتباطات ماهواره ای تنها در سرعت انتقال اطلاعات محدود نمی شود، بلکه آنها توانسته اند که زندگی ما را چه فقیر و چه غنی تحت تاثیر خود قرار دهند. از اینجاست که ما متوجه می شویم که تاثیر این وسایل ارتباطی تنها به سازمانهای بزرگ مانند مجموعه های اقتصادی و بازار سهام محدود نمی شود بلکه وارد زندگی خصوصی و خانواده شده و بعنوان روش جدیدی از زندگی در نظر گرفته می شود (حسینی ، ۱۳۸۹ :۱۱۹).
گیدنز اشاره می کند که دگرگونی های فناوری های اطلاعاتی و ارتباطاتی بر همه جنبه های جهانی شدن تاثیر گذاشته است و یکی ازر عناصر ضروری در بازاندیشی مدرنیته و گسستهایی می داند که پدیده های مدرن را از پدیده های سنتی جدا می کند و تا آنجا که بسط جهانی نهادهای مدرنیته را بدون دستیابی مستقیم و همزمان به اطلاعات و از سوی افرادی که از جهت مکانی بسیار دور از هم ناممکن می داند (پیشین: ۱۲۰).
یورگن هابرماس
هابرماس تئوری پرداز اجتماعی ، یکی از مشهورترین اندیشمندانی است که با طرح تئوری خود درباره «گستره همگانی» یا «حوزه عمومی» به مفهومی اشاره می کند که بسیاری از اندیشمندان کنونی به تشریح و توصیف ویژگی های آن پرداخته و اهمیت حیاتی اش را در حفظ طراوت و شادابی جوامع سرمایه داری مورد تاکید قرار داده اند. او این مفهوم را در اولین کتابهایش به نام تحول ساختاری گستره همگانی: تحقیقی در مقوله جامعه بورژوازی مطرح ساخت. او معتقد است که اصولا در سده های هجده و نوزده در انگلستان گسترش سرمایه داری به ظهور «گستره همگانی» انجامیده است اما متعاقباً در نیمه دوم و اواخر سده بیستم رو به نابودی گذاشته است. این گستره را باید میدانی تلقی کنیم مستقل از دولت (حتی اگر بر اساس بودجه دولت بوجود آماده باشد) و نیز برخوردار از خودمختاری نسبت به نیروهای اقتصادی که به مباحث عقلایی و فارغ از تعصب اختصاص یافته است. این مباحث، انتفاعی، ریاکارانه و دستکاری شده نیستند، در دسترس همگان قرار دارند و برای هر نوع پژوهش و کنکاش از سوی شهروندان و پژوهشگران آزادند. در این گستره همگانی است که فضایی از بحث، گفتگو و مفاهمه ایجاد گردیده و افکار عمومی شکل می گیرد تا منافع همگانی و خصوصی بصورتی عقلایی در چارچوب های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه مدنی با یکدیگر گره بخورند. اطلاعات مرکز ثقل این گستره همگانی است. فرض بر این است که بازیگران نقش های اجتماعی گوناگون که از پایگاه های اجتماعی متفاوتی برخاسته اند با مواضعی کاملاً صریح و روشن به نقد مسایل اجتماعی پرداخته و در فرایندی عقلایی، اطلاعات حاوی مطالب ارزشمند را به سراسر پیکره اجتماعی منتقل نمایند تا پالایشی ضروری را در جامعه میسر سازند. به این ترتیب جریانی از پویایی، تحول و احساس رضایت از زندگی خصوصی و اجتماعی در روندی دموکراتیک و به منظور اداره هرچه خردمندانه تر امور عمومی و حفظ حریم خصوصی امکان پذیر خواهد شد. این فضا و گستره در حقیقت افکار و عقاید مردم عصر حاضر را در تعاملی آزاد و معقول شکل می دهد که از طریق نهادها و سازمان های دموکراتیک در عرصه همگانی نمود می یابد. هابرماس نقش رسانه های جمعی و سایر نهادهای اطلاعاتی را در جامعه به عنوان شرکای اصلی تشکیل دهنده، محافظ و سالم سازنده آن بر می شمارد و می گوید که در اواخر سده بیستم، حاکمیت مطلق اندیشه های مبتنی بر نفع پرستی بنگاههای اقتصادی، جهانی شدن اقتصاد، خصوصی سازی، مقررات زدایی و یک قطبی شدن حاکمیت قدرت های بین المللی، سبب نابودی این گستره گردیده است. هابرماس از این پدیده بعنوان «فئودالی سازی دوباره» نام می برد و می گوید تظاهر این وضعیت از تغییرات سیستم ارتباطات جمعی به سازمان های سرمایه داری انحصاری تبدیل شده اند و از این رهگذر سهم رسانه ها بعنوان ناشران معتبر اطلاعات در قلمرو حوزه عمومی کاهش یافته و در حین اینکه به بازوی منافع سرمایه داری تبدیل شده اند، به سمت افکار عمومی فئودالی و فاصله گرفتن از فراوری و عرضه اطلاعات درست تغییر ماهیت داده اند.(وبستر، ۱۳۹۰: ۱۲-۳۰۲).
یورگن هابرماس، مدیریت اطلاعات را به عنوان نشانه ای از نابودی گستره همگانی می شناسد. او همچنین ترویج تبلیغات، اقناع و مدیریت افکار عمومی و رشد سرسام آور آگهی های بازرگانی را دلیلی بر غلبه جنبه غیرسازنده محتواهای رسانه های جمعی و از میان رفتن حوزه عمومی می داند. به اعتقاد او این روند در نهایت به انقیاد افکار عمومی در تار و پود امور بی ارزش خواهد انجامید. هابرماس سه جنبه از مدیریت اطلاعات را که شامل بسته بندی، ارعاب و سانسور است ، همراه با رازپوشی های دولت، که آن را روی دیگر چنین سکه ای می شناسد، به عنوان عوامل عمده در نابودی حوزه عمومی بر اثر مدیریت اطلاعات تلقی می نماید (پیشین).
درباره رابطه میان فناوری و فرهنگ، هابرماس بر این باور است که در زمان حاضر فناوری بعنوان یک منبع ایدئولوژی تبدیل شده است. وی اذعان می دارد موفقیت های سیستم تولید انرا به حجت خود سیستم تبدیل کرده و ماده از رهگذر دگردیسی به ایده تبدیل شده است (پاستر، ۱۳۷۷: ۱۸۲ به نقل از مستجاد حسینی:۸۴)
وی بر این عقیده است که فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی از آنجا که برای مخاطبانی بی شمار آگاهی می آفریند، برای آنها کارکرد آزادی بخشی قائل می شود. در نقطه مقابل این نظریه معتقد است که افکار انسانها در نتیجه بمباران مداوم تبلیغاتی با موضوعات بدیهی و تکراری در راستای خواست و اراده تولید کنندگان قرار می گیرد و مصرف کننده در اسارت تبلیغاتچی ها محاصره است. بنابراین فکر و اندیشه وی در راستای تولیدات فن / فرهنگ شکل می گیرد که در این فرایند، آزادی انسانها در چارچوب رسانه محدود می شود (پاستر، ۱۳۷۷: ۳۳-۳۱ به نقل از پیشین).
به اعتقاد هابرماس جامعه فعلی، جامعه بیماری است که این بیماری ناشی از فقدان «مفاهمه» حقیقی و سالم یا وجود «مفاهمه تحریفشده و کژدیسه» است؛ ناشی از غلبه عقلانیت ابزاری بر عرصه عقلانیت فرهنگی، یا به تعبیر بهتر غلبه عرصه «قدرت» و «ثروت» [تبعات اجتنابناپذیر عقلانیت ابزاری]بر عرصه «عقل»، «اجماع»، «مفاهمه»و «ذهن». فرایند مذکور[غلبه عقلانیت ابزاری بر عقلانیت فرهنگی] آفات و بیماریهای ناشی از توسعه و نوسازی غرب بشمار میروند که «عقلانیت ابزاری» آن رشد کرده، لیکن«عقلانیت فرهنگی» آن مغلوب و مقهور شده است. راهحلّی که وی برای این معضل ارائه میدهد نه «انقلاب»است، نه«خشونت»و نه«دولت»، بلکه راهنما تلقی کرده و بر اهمیت و لزوم گسترش و اشاعه آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت برای نیل به«عقلانیت فرهنگی»، اجماع و مفاهمه تأکید میورزد. به عبارت دیگر راه خروج جامعه بیمار فعلی را از چنبره بحرانهایی که در آن گرفتار آمده در ایجاد ارتباط و مفاهمه وسیع و همهجانبه بین الاذهانی(همذهنی) یا ایجاد ترابط و تفاهم میان انسانها میداند، تفاهمی مبتنی بر عقلانیت فرهنگی و اجماع از کانال کنشهای کلامی ایدهآل تا بلکه از این طریق فرد و جامعه معاصر از دام شی شدگی، کالایی شدن، ماشینیسم و…رهایی یابد (نوذری، ۱۳۷۴: ۲۷-۲۶).
چارچوب نظری
در بررسی کارکردها و پیامدهای پیامک در این پژوهش عمدتاً از دو نظریه بهره گرفته شده است: نظریه کارکردگرایی و همچنین نظریه گیدنز در خصوص پیامدهای مدرنیته.
در نظریه کارکردگرایی پارسونز، جامعه به عنوان شبکه سازمان یافته ای از گروه های در حال همکاری است که به شیوه ای تقریباً منظم و منطبق بر مجموعه ای از قوانین و ارزش ها تلقی میشود که بیشتر اعضا در آن شریکند و به جامعه، به عنوان نظامی ثابت و در عین حال متمایل به سمت تعادل نگریسته می شود.در این نظریه، هرگروه یا نهاد، کارکرد خاصی دارد و سیستم، در مجموع به بقای خود ادامه خواهد داد. این نظریه در پی بررسی چگونگی ساخته شدن الگوهای رفتاری نیز هست. زیرا الگوهای رفتاری، زمانی شکل میگیرد که از نظر کارکردی مفید باشد. بنابراین الگوها برای برآوردن نیازها سر بر می آورد و با تغییر نیازها، آنها نیز از بین می روند (آزاد ارمکی، ۱۳۷۶: ۴۹).
بنیان کارکردگرایی، بر این واقعیت استوار است که همه سنتها و مناسبات و نهادهای اجتماعی، دوام و بقایشان به کار یا وظیفه ای بستگی دارد که در نظام اجتماعی یعنی «کل» بر عهده دارند. آنچه مطرح است، فایده و سودمندی آنها در کل نظام است؛ زیرا مبادله را تسهیل می کنند تا همه گروه های درگیر از آن بهره جویند. نهادهای موجود حتی اگر از دید اقتصادی سودمند نباشند، از جهات غیراقتصادی سودمندند. یعنی در کل نظام دارای کار و وظیفه اند (توسلی،۱۳۸۳: ۲۱۲). یک کارکرد مجموعه فعالیتهایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام می گیرد(ریتزر، ۱۳۸۶: ۱۳۱).کارکرد دو حالت عمده پیدا می کند. کارکرد مثبت و کارکرد منفی.کارکرد مثبت عملی است سودبخش که در جهت انسجام جامعه صورت گیرد. هنگامی می توان نتیجه کارکرد را مثبت دانست که در جهت استحکام و انسجام جامعه پیش رود.اگر کارکرد منفی باشد، جامعه قطعاً به طرف پریشی اجتماعی و ناپایداری پیش میرود.کارکردگراها معتقدند در این شرایط دو حالت ممکن است پیش آید: شکل اول اینکه کارکرد منفی آن اندازه قوی و قدرتمند است که بطور جدی سیستم را دچار مشکل می کند و جامعه دچار حالتهای آسیبی می شود؛ از این رو جامعه به انفجار کشیده میشود و حتی ممکن است از بین برود؛ این یک کارکرد منفی است. لیکن در عمل اینطور نمی شود. زیرا جامعه دارای خصلت ترمیم پذیری است. بنابراین اگر کارکرد منفی به حالت ترمیم پذیری تبدیل شود، آنگاه نه تنها حیات جامعه را ابقا می کند بلکه ممکن است جامعه را بطرف تکامل نیز بکشاند. پس کارکرد منفی از نظر کارکردگراها، امری است ویرانگر و چون سیستم اجتماعی یک نظام حیاتی است، به هرشکل ممکن با کارکردهای منفی مبارزه خواهد کرد تا از طریق ترمیم پذیری، آنرا به کارکرد مثبت تبدیل کند (تنهایی، ۱۳۷۴: ۷۶-۷۵).
پارسونز معتقد است که چهار تکلیف است که برای همه نظامها ضرورت دارد و هر نظامی برای زنده ماندن باید این چهار کارکرد را انجام دهد:
۱- تطبیق: هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته است تطبیق دهد، یعنی باید خودش را با محیطش تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد.
۲- دستیابی به هدف: یک نظام باید هدفهای اصلیاش را تعیین کند و به آنها دست یابد.
۳- یکپارچگی: هر نظامی باید روابط متقابل اجزای سازندهاش را تنظیم کند و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردیش نیز سر و صورتی بدهد.
۴- سکون یا نگهداشت الگو: هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارند که این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.
مهمترین گزاره کارکردگرایی نسبت به ماهیت جامعه، تلاش در جهت حفظ و توجیه نظم در مقابل ایجاد تغییر و دگرگونی در جامعه است.کارکردگرایی مدلی مبتنی بر تمثیل ارگانیسم است. این تمثیل، مستلزم پیش فرضهای زیر است که بنیان و اساس این نظریه را نسبت به ماهیت جامعه شکل میدهند:
الف) تلقی جامعه به مثابه نظام: کارکردگرایی در پی یافتن منطق عمومی در جامعه انسانی است. مطابق این دیدگاه، جامعه به عنوان نظام و یا کل مرکب از اجزاء تلقی میشود که در اکثر موارد این گونه نظامها دارای نیازها و ضرورتهایی تلقی میشوند که میبایست برآورده شوند تا بقا را تضمین نمایند و اجزای تشکیل دهنده آن در این مسیر عمل مینمایند.
ب) وابستگی متقابل اجزای نظام: پیوستگی و وابستگی متقابل اجزاء نظام، یکی از فرضیههای زمینهای در الگوی کارکردگرایی است. مفهوم پیوستگی به نوعی پیوند مستقیم و محسوس میان اجزا و عناصر مختلف نظام به مثابه یک کل اشاره دارد؛ پیوندی که در محیطهای بیولوژیک کاملاً آشکار است. مفهوم وابستگی در این گزاره به معنای تابعیت متقابل است؛ یعنی هر جزء به جزء دیگر وابسته است و از تغییر آن تأثیر میپذیرد.
ج) رابطه کارکردی میان اجزاء: تمثیل جامعه به ارگانیسم، بیانگر این مطلب است که رابطه عناصر تشکیل دهنده ساختار اجتماعی با همدیگر و با کل جامعه از نوع رابطه کارکردی است که در تحلیل این اجزاء، کارکرد آنها در تأمین نیازهای نظام در کانون توجه قرار میگیرد. نتیجه این است که تمام موجودیت یا حرکت اجزاء و کل، منطقی است و به غایتی مشخص میرسند.
د) وحدت کارکردی: کارکردگرایی براین باور است که پدیدههای اجتماعی همه رویهها و باورداشتهای فرهنگی و اجتماعی الگومند و دارای کارکرد بوده و برای بهترین منظور به وجود آمدهاند و میبایست از طریق کارکردهای آنها بررسی شوند. به همین دلیل، کارکردگرایان علت وجود بعضی از الگوهای اجتماعی به ظاهر بیکارکرد را از طریق کارکردهای مخفی و پنهان آنها توجیه میکنند.
ه) عمومیت کارکردی: مطابق این اصل همه صورتهای فرهنگی و اجتماعی و ساختارها دارای کارکرد مثبتاند . از نظر کارکردگرایان پدیدههای فاقد کارکرد یا کارکرد منفی به مثابه پلیدیهای اجتماعی وجودشان قابلیت بقاء ندارند؛ زیرا در تأمین نیازها یا همنوایی با ضرورتهای نظام موفق نیستند. در نتیجه، تمام پدیدههای اجتماعی تا زمانی وجود دارند که دارای کارکرد مثبت باشند و در صورت از دست دادن آن از بین میروند.
و) ضرورت کارکردی: مطابق این اصل، هر امر اجتماعی دارای کارکرد منحصر به فرد است که هیچ امر غیر هم سنخ نمیتواند بدیل آن واقع شود. به دیگر بیان، این گزاره گویای آن است که موجودیت کارکردها گویای وجود یک غایت و وجود این غایت گویای ضرورت وجود آن کارکردها و در نهایت آن عناصر است.
این رویکرد فعالیت رسانه ها در جامعه را رفع نیازهایی چون تداوم، نظم، یکپارچگی، هدایت و سازگاری می داند. از این دیدگاه جامعه از عناصر مختلفی تشکیل شده که وسایل ارتباطی، یکی از عناصر زیر مجموعه نظام محسوب می شود. هریک از این عناصر در کل نظام، کارکرد ویژه ای را انجام می دهد و بگونه ای به رفع نیازهای آن می پردازد. زندگی اجتماعی سازمان یافته، نیاز به همکاری مداوم و مستمر بین بخشهای مختلف آن در محیط اجتماعی دارد. این ابزارها بخشهای مختلف نظام را به یکدیگر مرتبط می سازد و از این طریق نظم و یکپارچگی درونی نظام را تضمین کرده و ظرفیت پاسخگویی آن را در بحرانها بر اساس واقعیت ها افزایش میدهد.
در این پژوهش از نظریات گیدنز نیز در تحلیل و بررسی پیامدهای پیامک در میان جوانان استفاده شده است. گیدنز با پیدایش دوره ای به عنوان پسامدرن مخالف است. حرف اساسی گیدنز این است که با بازبینی مجدد ویژگی های مدرنیت می توان دریافت که ما در مرحله تشدید مدرنیت قرار داریم. شرط وقوع پسامدرن با بی رمق شدن روایت کلان مشخص می شود، یعنی همان طرح داستانی که بنابر آن، ما در تاریخ به عنوان موجوداتی با گذشته معین و آینده پیش بینی پذیر قرار گرفته ایم. اما به این شرط نکاتی را می افزاید و اضافه می کند که، نشناختن ویژگی های فعلی ناشی از شرایط جدیدی است که در آنیم و به جای خلق واژه ها و دوره های جدید باید دنبال پیامدهای جدید مدرنیت باشیم.
تاریخ صورت تمامیت یافته ای را که مفاهیم تکاملی ( تاریخ به عنوان یک طرح داستان کلی) به آن نسبت می دهد ، ندارد. اما این تاریخ صورتهای بسیار آشفته فردگرایانه هم ندارد. بلکه آن را می توان با انقطاعهایی مشخص نمود. این انقطاع ها که سازمان مدرن را از سازمان سنتی آن جدا می کند دارای سه ویژگی هستند: اول شتاب دگرگونی است که عصر مدرنیته را به حرکت در می آورد. شاید این امر از نظر تکنولوژی از همه بیشتر مشهود باشد. انقطاع دیگر پهنه دگرگونی است. موجهای دگرگونی سراسر پهنه زمین را درنوردیده است. سومین انقطاع به ماهیت ذاتی نهادهای مدرن بازمیگردد. نهادهای جدید و مدرن و ظهور اقامتگاه های شهری با ویژگی های خاص که در دوران تاریخی پیشین به هیچ روی به چشم نمیخورد. اعتماد به قابلیتهای انتزاعی مورد بعدی است. اعتماد صورتی از ایمان است و چگونگی اعتماد به قابلیتهای انتزاعی، مبتنی بر فهم جزیی و مبهم دانش مبنای آنهاست.در انتها باید به تضاد با سنت اشاره داشت. در فرهنگهای سنتی،گذشته مورد احترام است و نمادها ارزش دارند . با این حال، سنت یکسره ایستا نیست و برای هر نسل باید دوباره اختراع گردد. لیکن در این بازاندیشی،در ترازوی زمان، کفه گذشته بسیار سنگینتر از کفه آینده بود.حال آنکه با پیدایش مدرنیته، بازاندیشی خصلت دیگری به خود میگیرد. عملکردهای اجتماعی پیوسته بازسنجی میشوند و بدینسان، خصلتشان را به گونه اساسی دگرگون میسازند.پس ادراک بازاندیشی و آیندهگرایی و نهادینه شدن شک نیز از ویژگیهای ذاتی مدرنیته به شمار میآید( دوران،۱۳۷۸ : ۴).
مدرنیته به شیوه هایی از زندگی مربوط می شود که از سده هفدهم به بعد در اروپا رواج پیدا کرد و بتدریج نفوذ جهانی پیدا کرد و پیامد های آن ریشه ای تر و جهانی تر شد. تحولات بوجود آمده مربوط به دولت یا ملت خاصی نیست، فرایندی جهانی اتفاق افتاده و نظم بندی جوامع و فرهنگ ها دگرگون شده است.ما با علت های چندگانه روبرو هستیم و نمی توانیم تحولات جدید را با یک علت تحلیل کنیم.ما با یک وضعیت چند وجهی روبرو هستیم. نهادهای مدرنیته ذاتا جهانی اند. مدرنیته ذاتا جهانی می باشند.گیدنز مدرنیته متاخر را با مفاهیم اساسی بازاندیشی، از جا کندگی زمان و مکان، اعتماد و مخاطره، تعریف می کند.
مدرنیته، زمان و مکان : با پیدایش مدرنیته تقویم زمانی از مکان جغرافیایی جدا شد و تمام جهان ساعت و معیار واحدی یافتند. تهی شدن زمان پیش شرط تهی شدن مکان هم بود. بعد از مدرنیته مکان از محل جدا شده است. جدایی زمانی و مکانی شرط وقوع فراگردهای ازجاکندگی است و پیوندهای میان فعالیت اجتماعی و جایگیری آن در زمینه های خاص حضور را قطع می کند. کنده شدن روابط اجتماع از محیطهای محلی همکنش و تجدید ساختار این محیطها در راستای پهنه های نا محدود زمانی – مکانی است. گیدنز با تصورات کارکردگرایانه مبنی بر تمایز و تخصص که نشانه گذر به دوران مدرن است مخالف است. او از جاکندگی را عاملی برای این گذار می داند. از جاکندگی با دو عامل مشخص می شود. اول خلق نشانه های نمادین ارتباط دوم مکانیسم استقرار نظامهای تخصصی.
گیدنز پول را یکی از مهمترین نشانه های ارتباطی می داند و در این زمینه به زیمل توسل می جوید . هرچند نگاهی به دیگر متفکرین نیز دارد. مثلا کینز از جمله کسانی است که نظام پولی را تعریف کرده است و بین پول محاسبه و پول کامل تفاوت می گذارد (وام خصوصی جهت پول محاسبه و تضمین دولت از پول برای پول کامل). رابطه ای بین پول و زمان وجود دارد. پول وسیله تعویق اندازی است. پول وسیله فاصله گیری زمانی– مکانی است. پول سرمایه را از مالک جدا میکند و وسیله ای است برای ازجاکندگی. همه مکانیسمای از جا کندگی به اعتماد نیاز دارد و اعتماد در همه نهادهای مدرنیته باید باشد.
منظور از نظام تخصصی نظام انجام دادن کار خاص یا مهارت فنی است. نظامهای تخصصی مکانیسمهای از جا کننده اند. زیرا در اشتراک با نشانه های نمادین ، روابط اجتماعی را از فوریتهای محیط جدا می سازند. در ضمن همین نظامها نشانه اعتماد ماست. اعتمادی که به مهارت و تخصص فارغ از شناخت متخصص می باشد. یک نظام تخصصی نیز به همان شیوه نشانه های نمادین، با فراهم کردن تضمین های چشمداشتها در پهنه زمانی – مکانی فاصله دار، عمل از جا کنندگی را انجام می دهد. همه مکانیسمهای از جاکننده به رویکرد اعتماد نیاز دارند.
اعتماد : ویژگی های اعتماد: اعتماد با غیبت در زمان و مکان ارتباط دارد. یعنی شرط اعتماد نه فقدان قدرت که کمبود اطلاعات است. اعتماد به احتمال وابسته است. اعتماد ایمان به شخص یا نظام نیست. بلکه چیزی است که از این ایمان سرچشمه می گیرد. اعتماد معطوف به نشانه های نمادین و کارکرد نظامها است. اعتماد همان اطمینان به اعتماد پذیری یک شخص یا نظام است.
بازاندیشی در مدرنیته : سنت و مدرنیته همیشه در تضاد بوده اند. پیش از این در فرهنگهای سنتی به گذشته بیشتر اشاره می شد و بیشتر مورد احترام بوده است. بازاندیشی پیش از این و در دوره سنت به معنای شناخت کنش در دل زمینه ای است که در آن بروز و ظهور پیدا کرده است. اما بازاندیشی در دوره مدرنیته معنای دیگری یافته است. بازاندیشی مبنای بازتولید نظام است. زندگی امروز رابطه ای با گذشته ندارد مگر اینکه به شیوه ای اصولی بتوان از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد. یعنی در پرتو دانشی که اعتبارش را از سنت نمی گیرد، می توان سنت را توجیه کرد. بنابراین سنت در مدرنترین جوامع هم می تواند نقش بازی کند. هرچند سنت برجای مانده سنتی است که لباس عاریه بر تن کرده است.
گیدنز بر این باور است که افراد مدرن باید دائما خود بازتابی داشته باشند. یعنی تصمیماتی را برای اینکه چه کاری باید انجام دهند و اینکه چه کسی باید باشند ، بگیرند. این خود به نوعی «پروژه» تبدیل می شود که افراد باید روی آن کارکنند. آنان باید روایت های بیوگرافیکی ای خلق کنند که به خودشان نسبت می دهند و بنابراین یک هویت منسجم و پایدار را حفظ می کنند. گیدنز هویت را سیال و انعطاف پذیر و نه ثابت می داند. به گفته وی فرهنگ مصرفی مدرن امکانات متعددی را در اختیار افراد قرار داده است تا هویتهای خودشان را برسازند و شکل بدهند و آنان می توانند این کار را به نحوی فزاینده، به شکل خلاقانه و با شیوه های متعدد انجام دهند .