در مورد عل بیولوژیگی اختلالات رفتاری چهار نکته را باید مورد توجه قرار داد»
-
- هر اختلالی که علل بیولوژیکی دارد ضرورتاً اختلال رفتاری تلقی نمی شود. گاهی اختلال در کارکردهای بیولوژیکی میتواند رفتارها و هیجان های فرد را دچار اختلال کند.
-
- در موارد اندکی علل اختلالات رفتاری را می توان تنها به عوامل بیووژیکی یا روان شناختی نسبت داد. در اغلب موارد، مجموعه ای از عوامل به ایجاد اختلال منجر میگردند.
-
-
- درمان بیولوژیکی و دارویی برای حل مشکل کافی نیست. اگر چه ممکن است در بسیاری از موارد دارو درمانی لازم باشد، ولی کافی نیست (سوئینی؛ فورنس، کاوالی و لویت[۳۶]، ۱۹۹۷). در فرایند درمان اختلالات رفتارهای جنبههای اجتماعی و روان شناختی نیز باید مورد توجه قرار گیرند.
-
- رویکردهای بیولوژیکی و دارویی در بسیاری از موارد مفید به نظر نمی رسند. حتی اگر ریشه اختلال، بیولوژیکی شناخته شود، اقدامات اولیه، رفتاری و روان شناختی هستند (هالاهان و کافمن، ۲۰۰۳).
۲-عوامل بیوژنتیکی
بدون شک ویژگی های جسمانی کودکان تحت تاثیر عوامل ژنتیک قرار دارند. در سال های اخیر پژوهش ها نشان دادهاند، آن ها بر ویژگی های رفتاری نیز تاثیر دارند. افسردگی و اسکیزوفرنی از جمله اختلالات رفتاری به شمار میآیند، که ارتباط نزدیکی با وراثت و ژن ها دارند (گاتسمن، ۱۹۹۱).
مک کلرن[۳۷] (۱۹۹۳) شواهد معتبری مبنی بر اهمیت نقش وراثت در شکل گیری رفتار و شخصیت به ویژه در زمینه تفاوت های وابسته به جنس ارائه داد. اوتیسم، بیش فعالی و اختلالات سلوک (مانند رفتارهای ضد اجتماعی و مصرف الکل) در مردان ۴ تا ۸ برابر زنان است. افسردگی و ترس های اجتماعی در زنان ۲ تا ۳ برابر مردان مشاهده می شود. هر چند نباید نقش محیط و تربیت در این اختلالات نادیده گرفت (کرک، گالاگر و آناستازیو، ۲۰۰۰).
۳-عوامل محیطی
شرایط زندگی کودک، فقدان سیستم های حمایتی، خانواده، همتایان، مدرسه، عوامل فرهنگی و سوء استفاده از کودکان، از جمله عوامل محیطی محسوب میشوند، که در بروز اختلال سلوک و رفتارهای ضد اجتماعی دخالت دارند.
نقش والدین در اختلالات رفتاری کودک
بسیاری از جامعه شناسان و روان شناسان نیز معتقدند که ریشه بسیاری از مشکلات رفتاری و انحرافات شخصیتی در کودکان را باید در الگوهای تربیتی والدین و ویژگی های شخصیتی آنان جستجو کرد. مشکلات خانوادگی اثرات مستقیمی بر آمادگی، تمرکز و توجه کودک به درس و تحصیل دارد. وقتی والدین در وضعیت نامطمئنی و اضطرابی قرار داشته باشند، این عدم اطمینان و اضطراب را به کودکان خود منتقل میکنند. چنین کودکانی از آمادگی ذهنی لازم برای یادگیری و درک مطلب بهره مند نیستند و طبعاً از نظر تحصیلی با مشکلاتی مواجه میگردند. در خانواده های از هم پاشیده و نگران و خانواده هایی که یکی یا هر دوی آن ها مبتلا به اختلال افسردگی باشد، کودکان از یک رابطه عاطفی مناسب بی بهره اند و چون ذهن آن ها به مسائل جانبی و نامربوط اشتغال دارد ،چنین کودکانی در کلاس حضور ذهنی ندارند و نمی توانند از توجه و تمرکز کافی برخوردار باشند. افسردگی والدین (بخصوص مادر) نه تنها موجب می شود که کودک در کسب موقعیت تحصیلی دچار مشکلات قابل توجهی شود، بلکه باعث می شو د که کودک در زمینه برقراری ارتباطات متقابل اجتماعی با سایر اشخاص نیز دچار مشکلات شود. به طور کلی در بیشتر تحقیقات در این زمینه نشان داده شده که این کودکان در مقایسه با سایر کودکان هم سن خود (سنین ۶ تا ۱۲ سال) در برابر مسائل و مشکلات زندگی دارای سطح سازگاری پایین تری باشند . همچنین در میان آنان علائمی مربوط به اختلال افسردگی مشاهده شود (اسماعیل زاده، ۱۳۸۵).
متخصصین عقیده دارند که اضطراب های مزمن کودکان، از بودن آنان در موقعیت های فشار زا سرچشمه میگیرد. ناتوانی در خارج شدن از موقعیت فشارزا، ناتوانی در انجام کاری درباره بهبود موقعیت، عدم توانایی در تغییر موقعیت، احساس عجز و ناتوانی آنان و نیز نگرش منفی آنان از «خود» را چندین برابر تشدید میکند. برای یک کودک اضطراب ممکن است از آن جا ریشه بگیرد که مجبور باشد در خانواده ای زندگی کند که سوء استفاده میکنند. در چنین موقعیتی کودک که این مورد و موارد مشابه را به خوبی درک میکند ولی به علت وابستگی های مادی و معنوی قدرت قیام ندارد، به ناچار در خود فرو می رود و انزوا برمی گزیند. در چنین فضایی، کودک بسیار کوچک تر از آن است که بتواند درک کند که خانواده اش احتمالاً آن قدر درگیر حل مشکلات عدیده خویش است که نمی تواند رابطه مناسبی با وی برقرار سازد . یکی از تظاهرات شدید خود- پنداری ضعیف، با ضعف اعتماد به نفس، در اقدامات خودکشی متجلی میگردد. امروزه پدیده خودکشی در بین کودکان خردسال، توجه بیشتری را به خود جلب کردهاست. اگر چه نمونه های خودکشی، در میان کودکان خردسال به ویژه زیر سن ۱۵ سالگی بسیار نادر است. اما برخی از موارد خودکشی آنان گزارش شده است (سیف نراقی و نادری، ۱۳۷۹).
جو عاطفی خانواده و حمایت انگیزه های یادگیری که از طرف والدین در اختیار کودک قرار میگیرد، میتوانند در رشد فکری او تأثیر بسزایی بگذارند، تحقیقات نشان داده است که کمبود تجربه های جدید و جالب یا عدم همکاری والدین و معلمین در این امر باعث افسردگی و دلزدگی، و دلسردی و بی حوصلگی در کودکان می شود و پیشرفت هوشی آنان را کند میکند. مهم ترین انگیزه در زندگی کودک دریافت تشویق و تصدیق از طرف کسانی است که به اوعلاقه مندند و کودک از آنان سرمشق میگیرد. پس والدین باید آگاهی منطقی و هماهنگ با مرحله رشدی کودک داشته باشند. تحقیقات نشان داده کودکانی که مسئولیت را نیاموخته اند در سنین بزرگسالی وارد مشاغلی میشوند که در آن ها کمتر مسئولیت وجود داشته باشد. در نتیجه بر احساس طرد شدن و بیگانگی آن ها دامن زده می شود. برخی از گرایش های تربیتی والدین با پیدایش رفتارهای غیر انطباقی فرزندان رابطه دارد (وبستر و هابرث، ۱۹۹۴). همچنین مطالعات نشان دادهاند که مشکلات رفتاری فرزندان با اختلال روان پزشکی والدین رابطه دارد (زیما و همکاران، ۱۹۹۶؛ راتر و کوینتون، ۱۹۸۴).
اگر در خانواده شرایط و روابط ناسالم و منفی وجود داشته باشد، تأثیری بر روی فرزندان خواهد گذاشت و منش های عاطفی ناهنجاری در آن ها شکل خواهد گرفت. نقش های منفی از قبیل حسادت، پرخاشگری، احساس عدم امنیت، مضطرب ، پرخاشگر، ناسازگار و افسرده میگردد. لسلت (۱۹۸۷) ناسازگاری کودکان و نوجوانان ناشی از شکست در دوران کودکی و در خلال دوران دلبستگی مادر میداند (اسماعیلی، ۱۳۸۳).
پس رابطه والدین با فرزندان در ایجاد سازگاری کودکان و نوجوانان میتواند تسهیل کننده یا بازدارنده باشد. توافقی همگانی وجود دارد که خانواده ها در پیدایش اختلال های رفتاری تأثیر مهمی دارد (هتر نیتگون و مارتین، ۱۹۷۹؛ به نقل از نلسون و ایزرایل، ۱۹۸۴؛ ترجمه منشی طوسی، ۱۳۷۸).