۲-۲-۳-۴-دیدگاه پردازش اطلاعات
بر اساس نظریه باور (۱۹۸۷) هیجان نیز مانند یک گره واره در شبکه تداعی، بازنمایی می شود و هر بازنمایی، با بازنمایی شبکه های دیگر مرتبط است (مانند رویدادهای حافظه ای شادی و غم). فعال شدن گره وار هیجانی موجب افزایش دسترسی به مواد هماهنگ با خُلق و در نتیجه باعث سوگیری پردازش اطلاعات هماهنگ با خُلق می شود. در این دیدگاه ارتباط بین حافظه و خاطرات تلخ در مرکز توجه قرار گرفته است، بدین صورت که گاهی فرد خود را از نظر روانی در حالتی قرار میدهد که نسبت به اطلاعات مربوط به تجربه های تلخ مربوط به ظهور در اجتماع سوگیری داشته و آن ها را بیشتر مدنظر قرار دهد و همین امر موجب می شود بیشتر جنبههای منفی ابراز وجود خود را در نظر بگیرد. حتی برای تعیین اثربخشی تکنیک های رفتاری و شناختی از رویکرد پردازش اطلاعات استفاده می شود. به این صورت که میزان سوگیری نسبت به برداشت هراس آمیز از موقعیت را با پردازش اطلاعات اندازه گیری میکنند. در اغلب نظریه های شناختی نیز بر اهمیت سوگیری در فرایند پردازش اطلاعات تأکید شده است (به نقل از لنگو،۲۰۱۰).
۲-۲-۳-۵-دیدگاه رفتار گرایی
به عقیده رفتارگرایان اضطراب واکنشی است که بر اساس یادگیری قابل تبیین است. به مشکلات رفتاری به منزله الگوهایی از پاسخ های نامناسب نگاه می شود که احتمالاً در ارتباط با شرایط محرکهای بیزارکننده آموخته میشوند. از دیدگاه رفتاردرمانگران بسیاری از حالات غیر عادی روانی بویژه حالات روان نژندی، پاسخ های شرطی هستند که به نحوی تقویت میشوند و ادامه مییابند.
از نظر ولپی[۴۱]، رفتار روان نژندی هر نوع عادت پایدار از رفتار ناسازگار است که در ارگانیسم که از نظر فیزیولوژیکی طبیعی است از راه یادگیری حاصل می شود، اضطراب جزء سازنده معمولی یا مرکزی رفتار روان نژندی است. اضطراب یا ترس نامطبوع است که فرد را از انجام فعالیت های روزمره باز میدارد و یا او را بسوی رفتاری محدودتر و ناسازگارتر سوق میدهد. گرچه اضطراب و رفتار روان نژندی در نظر برخی ها آموخته شده است، عده ای نیز بر این عقیده اند که این رفتارها برآمده از عدم یادگیری الگوهای رفتاری مناسب میباشد و فرد اصولاً پاسخ ها و مهارت های لازم را یاد نگرفته است (شفیع آبادی، ۱۳۸۸).
دیدگاه رفتاری بر این باور است که اشخاص میتوانند راه اصلاح احساسات و رفتار مسئله دار خود را به سرعت و به طور مستقیم بیاموزند و نیازی به این نیست که بیمار روی صندلی مخصوص، در مطب روانپزشک بنشیند و به روش تداعی آزاد از گذشته های خود سخن بگوید. بر طبق این دیدگاه، افراد مضطرب اغلب میتوانند با در معرض قرار دادن خود یا آن چه از آن می ترسیدند، به خودشان کمک کنند. دقتی بیمار در معرض چیزی که از آن می ترسد قرار میگیرد، بهبودی پیدا میکند. همچنین طبق نظر این دیدگاه، اضطراب یک واکنش شرطی در مقابل محرک محیطی خاص است و نیز در نظریه یادگیری اجتماعی، فرض بر این است که فرد با تقلیدِ واکنش های اضطرابی از والدین خود، ممکن است واکنش درونی اضطراب را یاد بگیرد. در نتیجه اضطراب از طریق یادگیری کلاسیک، یادگیری عامل و یادگیری جانشینی کسب شده و در نتیجه خطر محیطی واقعی یا خطری خیالی پدید میآید (شفیع آبادی، ۱۳۸۸).
۲-۲-۳-۵-نظریه اگزیستانسیالیسم یا وجودی
در نظریه اگزیستانسیالیسم[۴۲] یا وجودی، اضطراب وجودی از جنبه نظری، عامل ساختاری پایدار و متداولی در بین افراد بوده که با علائم روانشناختی و نیز مسائل و مشکلات هویتی مرتبط است. نظریه اضطراب وجودی اولین بار توسط پل تیلیچ[۴۳] (۱۹۵۲) در اثری به نام “شهامت بودن”[۴۴] ارائه شد. مفهوم مرکزی نظریه وی این است که شخص، درگیر درک سه موضوع مهم زندگی است: ۱- مرگ، سرنوشت و تقدیر[۴۵]، ۲- پوچی و بی معنایی[۴۶] و ۳- گناه و محکوم سازی[۴۷]. رویارویی با این سه بعد مهم باعث تجربه اضطراب وجودی می شود. اولین موضوع، مربوط به تهدیدِ «بودنِ» فرد به مرگ یا به عبارتی، تهدید به «عدم و نیستی» هست و هم مربوط به تهدیدِ «خود در سرنوشت شخصی» است. دومین موضوع در مورد هراس از این است که هیچ «پایان نهایی» وجود نداشته باشد و بنابرین هیچ چیز مهم نهایی در زندگی که به بودن و وجود فرد معنا بدهد نیست. سومین موضوع، شامل درک تهدید هویت اخلاقی و معنوی فرد است (برمن[۴۸] و همکاران، ۲۰۰۶). از دیدگاه هستی شناسی راجری و تیلیچی، اضطراب یک ویژگی هستی شناختی است، زیرا این شرطِ ضروری و همایندِ حقیقت و ساختار هستی میباشد. بشر با یک تهدید اساسیِ «احتمال عدم» روبروست و در شکل مطلق آن، او با فقدانِ «بودن» تهدید می شود (هندریکس[۴۹]، ۲۰۰۵).
۲-۳-افسردگی
افسردگی ممکن است نمایانگر وضعی باشد که در آن برای فرد محقق میشود که همه راههای دست یافتن به هدفهای با ارزش بر او بسته است و ممکن است این بستگی دائمی باشد. لیختن برگ افسردگی را به احساس نومیدی در نیل به اهداف مشخص تعریف کردهاست. وی این نومیدی را بیشتر معلول کمبودهای شخصی شناخته است (شاملو، ۱۳۸۲). در سال ۱۹۶۷ بک افسردگی را چنین تعریف کرد: افسردگی اصطلاحی است که به مجموعه رفتارهائی اطلاق میشود که عناصر مشخص آن کندی در حرکت و کلام است. گریستن، غمگینی، فقدان پاسخهای فعال، فقدان علاقه، کمارزشی، بیخوابی و بیاشتهایی از دیگر علائم آن است (دادستان، ۱۳۹۱). لینفوردیس (۱۹۸۲)، بیان میدارد که افسردگی بیماری است که خصوصیات اول و عمده آن تغییر خلق است و شامل یک احساس غمگینی است که از یک نومیدی خفیف تا احساس یأس شدید ممکن است نوسان داشته باشد. این تغییر خلق نسبتاً ثابت و برای روزها، هفتهها وسالها ادامه دارد. همراه این تغییر خلق، تغییرات مشخصی در رفتار، نگرش، تفکر، کارآیی و اعمال فیزپولوژیک وجود دارد (DSM-V، ۲۰۱۳). خلق بر طبق تعریف عبارت است از احساس درونی نافذ و پایداری که درک و نگرش فرد نسبت به خود، دیگران و در کل نسبت به محیط را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد و عاطفه به نمود بیرونیِ خلق، اطلاق می شود. افراد سالم طیفِ وسیعی از تغییرات خلق و به همان تعداد، تغییرات عاطفه را تجربه میکنند این افراد قادر به کنترل خلق و عاطفه خود هستند (کاپلان وسادوک ، ۱۳۹۱).
از نظر لغوی نیز افسردگی به معنای پژمردگی و دلمردگی شخص استعمال میشود. افسردگی بیماری است که احتمال گرفتاری به آن برای همه یکسان است. افسردگی ثروتمند و فقیر، باسواد و بیسواد، سیاه و سفید و… نمیشناسد و می تواند همه را متأثر سازد. این بیماری هیچ توجهی به سن و سال نداشته و پیر و جوان را به یک گونه مبتلا میکند. تقریباً هیچ کس قادر به گریز از افسردگی نیست. اشخاص یا خود شخصاً از افسردگی رنج میبرند یا سعی دارند با عضوی از خانواده که به آن مبتلا گشته به نحوی کنار آیند این معمولترین اختلال بیولوژیکی است که امروزه در روانپزشکی مشاهده میشود (روزنهان، دیویدال ؛ ۱۳۷۹).